فصل سوم
بئاتریس بی چاره دوباره با شنیدن این جمله، تکانی خورد و چشمان متعجب و درشت شده اش را به دانا دوخت!
دانا که شاهد چشمان درشت شده و ناباور بئاتریس شد، خنده ی بلندی سر داد و گفت: نگو که نمی دونستی!!!
بئاتریس که خیال می کرد به دلیل خستگی مفرط، در حال ورود به دنیای توهمات می باشد با سرعت، چند پلک متوالی زد و با تته پته پرسید: چـ..چـ..چی؟؟...من متوجه نشدم!!!...یعنی...
دانا با همان لبخند شیطنت آمیز، به آرامی سرش را حرکت داد و گفت: اوهوم!!!...والاس و لوسیفر با همدیگه ارتباط دارن!!!...فکر می کردم لابد تا الان مثل من چندین و چند بار، ذهنش رو خونده باشی!!!
اما تجاوز و دخالت در امورات ذهنی افراد، جزو ممنوعه ترین موارد به حساب می آمد!
بئاتریس که از جسارت بی حد و اندازه و شیطنت او ماتش برده بود، معترض شد: اســــتــــاد؟؟!!...شما، شما خودتون اینا رو به ما یاد دادید...بعد از اون طرف خودتون...
و دوباره صدای قهقهه ی دانا که تمام تالار را پر کرد!
دانا با خنده گفت: عزیزم، تو باید تا الان منو خیلییی خوب شناخته باشی!!!
این را گفت و باز خندید!
بئاتریس که شاهد اقدامات جسورانه ی دانا برای خواندن ذهن دیگران بود، تنها برای لحظاتی با بهت و نگاهی معترض، به او چشم دوخته بود و چیزی نمی گفت!
در این جا موریس، تک خنده ای بی صدا سر داد و گفت: بله، منم این رو متوجه شدم...البته که من، ذهنش رو نخوندم بلکه متوجه ی یک چیز خیلی عجیب از سمتش شدم!
توجه بئاتریس به سمت او جلب شد.
موریس ادامه داد: من اون انرژی خاص رو که سال ها منتظرش بودم تا در موردش مطالعه کنم از جانب شاه اِلیفیا حس کردم!
بئاتریس که باز متوجه ی معنای صحبت های او نشده بود، پرسید: یعـ..یعنی چی؟؟...یعنی والاس ذاتاً دارای یک نوع انرژی خاص هست؟؟
موریس سرش را به نشان منفی به طرفین حرکت داد: نه به هیچ عنوان!...والاس هیچ گونه نیروی خارق العاده یا عجیبی نداره...اما یک نفر هست که براش حصار ساخته تا ازش در برابر انرژی های «شوم و سیاه»، محافظت کنه!...من جلب اون انرژی محافظ شدم که توسط هیچ جادوگری قابل حس نیست و خیلی هم قدرتمنده!
بئاتریس با تعجب پرسید: یعنی کسی که برای والاس حصار می سازه، خود لوسیفره؟؟
موریس با قاطعیت لب زد: بدون شک!!!
اما این جا، موردی متناقض در ذهن بئاتریس جرقه خورد.
ماه ها پیش که والاس توسط سایه های سیاه، مورد حمله قرار گرفت و جان سالم به در برد، متوجه شدند هاله ی انرژی نرئوس، از او محافظت کرده است!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanfictionداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...