در وصف حالم باید بگم که:
هر لحظه بدونِ او هزاران سال است
ای نوح من از تو هم کهنسال ترم...____
فصل دومپشت درب اتاق ملکه ایستاده بود.
رنگ درب اتاق برایش ناآشنا بود؛ چرا که اولین بار بود پایش را در آن قسمت از قصر می گذاشت که برای ملکه اش بود.
به قدری حالش خراب شده بود که واقعاً به ماهیت خون خوارش شک کرده بود.
هیچ گاه چنین حسی را تجربه نکرده بود الی یک بار. آن هم دقیقاً زمانی که مجبور شده بود برای منصوب کردن شی آی به عنوان ملکه، موافقتش را اعلام کند.
در این دو موقعیت، حضور فرشته ی مرگ را در حوالی اش حس می کرد که هر آن، منتظر بود جانش را برباید.
هیچ گونه اغراقی در کار نیست. وانگ ییبو هیچ حال خوبی نداشت.
با اشاره ی سر، به خدمتکاری که جلوی درب، منتظر فرمانِ شاه ایستاده بود فهماند که حضورش را به ملکه شی اعلام کند.
خدمتکار نیز همین کار را انجام داد. از پشت درب گفت: ملکه ی من، پادشاه این جا هستن!
صدای زنانه ی آی به گوش ییبو خورد که جواب داد: ایشون رو راهنمایی کنید!
درکِ هیجان و غافلگیری از صدای آی، برای ییبو کار سختی نبود.
با باز شدن درب، اولین قدم را برداشت. پیش رفت و وارد آن اتاق غریبه شد که دکوراسیون داخلی اش هیچ شباهتی به آنی که قبلاً بود، نداشت.
اتاقی با رنگ بندی سرخ، سیاه و سفید که از نظر ییبو، زشت ترین رنگ بندی و هارمونی ای بود که هر کسی می توانست انتخاب کند!
هر چیزی که به جفتش مربوط نبود، برای ییبو زشت و نا زیبا می نمود!
چه کسی می توانست او را سرزنش کند؟
از نظر او، شی آی یک زن منفور و عفریته، بیش نبود که قصد داشت او را از جانانش دور و نظر او را نسبت به خودش سیاه کند.
به راستی که چه کسی مایل بود با چنین شخص منفوری وارد رابطه شود؟!
هیچ کس!
اما تنها رنگ بندی آن اتاق نبود که ییبو را آزرده کرد بلکه وجود شمع های عطرآگین، گلبرگ ها و شاخه های گل رز و جام های خون بود که در آن اتاق به چشم می خورد.
واضح بود که تمام این زرق و برق ها و تزیینات با چه قصدی انجام شده بودند!
تمام این افکار، تنها یک ثانیه بیشتر از ییبو وقت نگرفتند که صدای آی به گوشش خورد.
آی با صدای هیجان زده، خوشحال اما در عین حال آرام و ملیحش توجه ییبو را به خودش جلب کرد: سرور من!!!...خوش اومدید!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...