قلمروی فرمانروایی ویگان
شاه آلفا از آن زمان تا به الان تحقیق در مورد سار لئون را متوقف نکرده بود. بدون آن که حتی برادرش و یا دیگران را در جریان این مورد قرار بدهد به کارش ادامه می داد.
باورش نمی شد برادرش توراس زودتر از او ملاقاتی با سار لئون داشته است!
(شاه فهمیده برادرش رفته دیدن لئون!!!...یادتونه اون قسمت؟؟)
اما شاه آلفا چطور متوجه این موضوع شده بود؟!
آن روز بعد از آن که توراس برایش سینی ای حاوی خوراکی آورد و از اتاقش خارج شد به دیدن یکی از زنان جادوگر مستقر در کوهستان رفت.
یکی از جاسوسان امگایِ شاه آلفا که متوجه شده بود شاهزاده توراس به تنهایی و در قالب انسان به قسمت کوهستان می رود به او مشکوک شده بود و مخفیانه او را تعقیب کرده بود.
امگا که در فاصله ی نسبتا دوری از شاهزاده قرار داشت متوجه دیدار او با یکی از جادوگرانِ جاوانا شده بود.
به همین خاطر جاسوس، در فاصله ی تقریبا زیادی از آن ها گوش ایستاد تا متوجه مکالمه ی شاهزاده و جادوگر شود:
توراس تعظیم کرد و رو به زن جادوگر با لبخند لب گشود: از کمکتون ممنونم...به لطف شما این دو شب ما آرامش خاطر بیشتری داشتیم!
زن جادوگر هم متقابلا با لبخند جواب داد: باعث خرسندی ماس شاهزاده!
توراس پرسید: می تونم ازتون درخواستی داشته باشم؟
زن جادوگر نگاه سوالی اش را روانه ی شاهزاده کرد و جواب داد: حتما، چه درخواستی دارید؟
توراس با قاطعیت پاسخ داد: قصد داشتم با سار لئون ملاقاتی داشته باشم!
زن جادوگر که متعجب شده بود، پرسید: با سار لئون؟؟
توراس سرش را به نشان تایید تکان داد: بله، امکانش هست؟؟
زن جادوگر در جواب سرش را به نشان تایید حرکت داد و پاسخ داد: البته، من شما رو به جاوانا می برم.
توراس در جواب، باز با خوش رویی لبخند زد: سپاس گزارم!
و آن جا بود که در کسری از ثانیه از جلوی چشمان آن امگای جاسوس ناپدید شدند.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...