قلمروی فرمانروایی کالمن
در اتاقش، پشت میز در حال نوشیدنِ محتویات سرخ رنگ جامش بود.نگاه نافذش را به آرامی به اطراف و گوشه ها می چرخاند. اتاقش به او آرامش خاصی می داد.
جام را نزدیک بینی اش آورد و بعد از استشمام خون داخلِ جام، لبان سرخ رنگش را به لبه ی جام تماس داد و جرعه ای نوشید.با قورت دادن آن مایع گرم، به خوبی حرکت آن را در بدنش حس می کرد که جلو می رفت و به طرزی جادویی، حالش را دگرگون و سرخوش می کرد.
اما آن اکسیر قرمز رنگ هم نمی توانست مرهمی مناسب و همیشگی برای آشوب های سرزمین درونش باشد.
جام را روی میز گذاشت و در حالی که انگشتش را روی لبه ی جام می کشید، با خودش فکر می کرد؛ آیا روزی فرا می رسد که به جای خون خرگوشی که در جامش وجود دارد، خون جادوگران را با مستیِ تمام سر بکشد؟!
مدت زیادی است که آن ها مانعی بزرگ برای دست یافتن به خواسته ها و اهدافش شده بودند؛ به خصوص سه سار جدید که تنها پنج سال از به قدرت رسیدنشان می گذشت.
لبانش را مرطوب کرد، از روی صندلی برخاست و به سمت پنجره ی بزرگ اتاقش که مشرف بر حیاط قصر بود، رفت.
شب هنگام بود و به دلیل وجود ابر های غلیظ و متراکم در آسمان، ماه و ستاره ها قابل رویت نبودند.
کمی ابرو هایش را در هم کشید و با خودش زمزمه کرد: چه قدر دیگه باید ادامه بدم؟
صدای درب اتاق به گوشش رسید و شخصی اعلام حضور کرد: سرور من، اجازه ی ورود بدین.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...