وزیر پرسید: حال ایشون چطوره؟؟
یکی از پزشکان با حالتی سردرگم جواب داد: هیچ آسیب جدی به بدنشون وارد نشده، فقط بعضی قسمت های بدنشون به خاطر ضربه کبود شده و ضربْ دیده، اما اثری از زخم یا جراحتی جدی دیده نمی شه...تمام علایم حیاتی بدنشون عادی و طبیعیه...تنفس و نبضشون بی نقص هستن...ما متوجه هیچ مورد غیر طبیعی نشدیم!
نرئوس با اضطراب پرسید: اگه همه چیشون عادیه پس چرا بیدار نمی شن؟؟...چرا واکنشی نشون نمی دن؟؟
پزشکی دیگر با شک جواب داد: ما احتمال می دیم ایشون بیهوش شدن!
نرئوس با تعجب پرسید: بیهوش شدن؟؟...مگه به سرشون ضربه ای وارد شده؟؟
پزشک اول جواب داد: نه، ضربه ای به سرشون وارد نشده...احتمالا به خاطر فشار زیادی که به بدنشون وارد شده از فرط خستگیِ زیاد بیهوش شدن...روی گردنشون جای انگشت بود که نشون می ده گلوشون با شدت فشرده شده اما خداروشکر مشکلی برای تنفستون پیش نیومده و این بی هوشی، به خاطر قطع جریان تنفس نیست.
تمام افراد حاضر، نگاه متعجب و حیرانشان را به هم دوختند که وزیر اعظم گفت: نباید اینو بگم، ولی ممکنه طلسم شده باشن؟؟
پزشکان نگاه متفکر و متعجبشان را به هم دادند که پزشک دوم گفت: اگرم این طور باشه ما متوجه مورد مشکوکی در حالت بدنشون نشدیم...ایشون علایم بیهوشی رو دارن...ما سعی می کنیم ایشون رو با روش گیاهان دارویی و یا طب سوزنی به هوش بیاریم.
وزیر سرش را تند تند حرکت داد و گفت: باشه، باشه...همین کارو بکنید.
پزشکان به داخل برگشتند که وزیر سریعا رو به نرئوس و بقیه گفت: باورم نمی شه...هاله ی محافظ هیچ تاثیری نداشت!!!
سایرین که ظاهرا فکرشان تازه به کار افتاده بود، نگاه وحشت زده شان را به یکدیگر می دادند که وزیر اعظم ادامه داد: اگه جاوانا نتونسته کاری برای کسی انجام بده من دیگه واقعا فکرم به جایی نمی رسه.
نرئوس تنها از روی ناچاری، نگاه درگیر و مضطربش را روی زمین می چرخاند و چیزی نمی گفت. او هم مانند همگان، ترس بر وجودش غلبه کرده بود.
مشاور: باید در این مورد یه فکری بکنیم...باید یه راهی باشه!
وزیر دوم: به نظرتون راهی هست؟؟...وقتی اون شیطان پا در عرصه گذاشته کار هممون...
جمله اش را ناتمام رها کرد.
همگی ادامه ی جمله ی وزیر را می دانستند که وزیر اعظم باز گفت: باید برم به وضع موجود سر و سامون بدم...در حال حاضر بیدار شدن شاه و سلامت ایشون از همه چی واجب تره.
رو به نرئوس گفت: اگه خبری شد لطفا سریعا به من اطلاع بدین.
نرئوس: حتما.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...