فصل سوم
پیش از آن که قدمی بردارند، ناگهان با شنیدن صدای جیغ و فریاد بلند الف هایی که مشغول رفتن به سوی دروازه بودند، غافلگیر گشتند!
والاس که با شنیدن جیغ و فریاد الف ها وحشت بر وجودش غالب شد، بی معطلی و سریعاً شروع به دویدن به سویی کرد که گویا منشأ خطر، از آن جانب بود.
در این حین هم کیلگاره، غرش کرده و به پرواز در آمد تا به آن سو برود و اگر لازم باشد اقدامی انجام دهد و آسیبی به افراد وارد نکند.
در قسمت های دیگر قصر که افراد جاوانا، گرگ ها، ساکنین بولتان و خون آشامان قرار داشته و به داخل قصر می رفتند با شنیدن صدای جیغ الف ها که در سوی دیگر قصر بودند، مبهوت شده و به خود لرزیدند.
ییبو به محض آن که صدای جیغ و فریاد های عده ای را شنید؛ بی آن که بداند آن صدا به چه افرادی تعلق دارند، با وحشت لب زد: چه خبر شده؟؟!!
حتی خون آشامانی که در میانه ی مسیرِ رسیدن به قصر بودند، توقف کرده و مدام می خواستند علت آن فریاد ها را بدانند
اما در این جا جادوگران، مدام به آن ها گوشزد می کردند که در میانه ی مسیر، توقف نکنند و سریعاً به داخل بروند:
- زود باشید برید داخل!!!...واینستید!!!
+ عجله کنید برید داخل...عجله کنید!!!
- واینستید عجله کنید برید داخل!!!
اما تنها الف ها نبودند!
صدای وحشت و فریاد خون آشامانی که در انتهای صف بوده و از قصر دور تر بودند؛ به هوا رفت و همگان را بیش از پیش ترساند و لرزاند!
خون آشامان با وحشت، انگشت به سویی دراز کرده و با نهایت سرعت، پا به فرار می گذاشتند.
تمامی این اتفاقات، در کمتر از ده ثانیه به وقوع پیوستند.
اتفاقی تقریباً قابل پیش بینی اما آشوبگر که همگی را ترسانیده و غوغا و بی نظمی غیر قابل توصیفی به پا کرد!
و آن اتفاقات، از سوی کسی به وقوع نپیوست جز، مردگان متحرک!
همان مردگان لعنت شده که ماه ها پیش، سر و کلشان پیدا شده و به زنده خواری می پرداختند.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...