«از دلِ این شب و تاریکی اعتراف میکنم: با عشقی که به من داری روشنم...»#قیس_عبدالمغني
______
فصل دومکلمه ی «شادی» برای توصیفِ حال قلبِ تریوس، کم بود!
از زمانی که خبر سلامتی کاملِ امگا و فرزندش را شنیده بود در پوست خودش نمی جنگید.
به طور مخفیانه، برای امگایش بهترین گیاهان دارویی و مواد غذایی را می فرستاد؛ چرا که باور داشت یک امگای باردار باید تنها از غذا های مخصوص و با کیفیت، مصرف کند تا هم خودش در سلامت باشد، هم فرزندش!
تنها خودش و توراس بودند که از این راز با خبر بودند.
توراس هم در این امورات به برادرش کمک می کرد و از این بابت بسیار خوشحال بود.
گویا مشخص بود که قرار است وارث قلمروی فرمانروایی ویگان، دو ماه بعد پا به دنیای ماورا بگذارد!
وقتی لئون تصمیم دارد ثمره ی عشقشان را در وجودش پرورش دهد، پس هنوز هم آلفایش را دوست دارد.
تریوس با فکر کردن در مورد تصمیم لئون، می توانست به وضوح نیت او را از اعماق قلبش احساس کند.
تریوس؛ از زمانی که متوجه بارداری لئون و درک علاقه ی او نسبت به خودش شده بود آن شب، اولین و آخرین باری بود که با امگایی به جز امگای خودش همبستر شد.
نیازی هم به آلفای تقلبی نداشت؛ چون زمان اعلام وارث قلمرو و جفت حقیقی اش، به زودی فرا می رسید!
به قدری هیجان داشت که حتی اتاقی مشترک را برای خود، امگا و توله ی شیرینش انتخاب کرده بود و قرار بود با عشق و علاقه، دکوراسیون داخلی اش را انتخاب کند.
برای انتخاب گهواره و لباس های توله اش قلبش به شدت، بی قراری می کرد.
هر زمان که به این موضوع فکر می کرد، ناخواسته لبانش به لبخندی دلنشین باز می شد!
مدام رویا پردازی می کرد که در حالی که نوزادش را در آغوشش گرفته، در کنار شاهْ امگایش در برف ها قدم می زند، با هر دوشان صحبت می کند و با تمام وجود، عشقش را به آن ها ابراز می کند.
حس پدر شدن، حسی فوق العاده و غیر قابل توصیفی است.
علاوه بر آن، به شدت برای دیدن امگایش بی تابی می کرد.
می دانست که الان، زمان مهمی است و دقیقاً اکنون است که باید در کنار او باشد.
دلش می خواست که چهره ی زیبای امگایش را در بوسه هایش غرق کند...
تن او را در آغوش بگیرد و نوازش کند...
فرزندش را که در وجود امگایش رشد می کند، حس کند و ساعت ها با او صحبت کند...
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanfictionداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...