فصل سوم
کسی که برای جابجایی آن ها به الیفیا آمد، شخصی نبود که والاس یا هر یک از مشاوران، انتظار داشته باشند!
والاس که چشمش به دانا، سار پیشین جاوانا افتاد که از دروازه ی ورودی، گذر کرده و پیش می آید بسیار متعجب و خوشحال شد!
حضور دانا، الف ها را نیز غافلگیر کرده بود!
بدون معطلی و با گام هایی بلند و نسبتاً سریع، پیش رفت تا زودتر به او برسد.
با رسیدن به یکدیگر، والاس ابتدا با عجب و هیجانی که آغشته به وقار مثال زدنی اش بود، لب گشود: سار دانا، واقعاً شمایید؟؟...خیلی از دیدار باهاتون خوشحالم!!!...ما رو غافلگیر کردید!!!
دانا که به دلیل اتحاد کهن جاوانا با الیفیا، والاس را از دوران کودکی او می شناخت و اتفاقاً چون نسبت به او لطف و محبت داشت، با خوش رویی و شادی ای که در چشمان و لحن صحبتش موج می زد، پاسخ داد: پادشاه والاس!!!...از محبت بی نهایتت واقعاً ممنونم!!!...منم خیلی از دیدنت خوشحال شدم!
( دقت کردید دانا خیلی خودمونی حرف می زنه؟😁😂)
والاس گفت: خود شخص شما نامه رو فرستادید، درسته؟؟...ای کاش به من خبر می دادید که این طوری به استقبالتون نیام!
دانا خنده ای جذاب و کوتاهی کرد و با همان لحنِ غیر رسمی اما بسی گرم و صمیمانه گفت: اصلاً لازم نیست والاس!...من که برای تجملات، به دیدنت نمیام!...ببینم حالت چطوره؟!
والاس با فروتنی و احترام فراوانی که برای وی قائل بود، نگاه قدردانش را پایین انداخت و جواب داد: بابت محبت شما سپاس گزارم!...خوب هستم!
و دانا که در پاسخ، سر تکان داد!
مطمئن هستم تا به الان، متوجه ی جسارتِ بی حد و مرز دانا در ارتباط با خواندن ذهن افراد شده اید!
( لوسیفر هم، همین جوریه! )
او که مهارت فوق العاده خاص و استعداد عجیبی در این زمینه از جادو دارد از همان ابتدا، هم ذهن لئون و تریوس را خواند، هم اذهان جان و ییبو و همین طور ذهن والاس بیچاره را!
و تمام این ها را در عرض یک یا دو ثانیه انجام می داد!
این خواندن ها شامل مرور کردن اتفاقات، احساسات و تفکرات آن ها در اغلب اوقات بود!
و شما فکر می کنید که یکی از مهم ترین افکار والاس، مربوط به چه کسی یا چه زمینه ای می باشد؟!
دقیقاً!
ارتباطات و احساسات او نسبت به لوسیفر!!!
زمانی که دانا چنین چیزی را از ذهن والاس استخراج کرد، برای لحظاتی مات و مبهوت مانده بود اما هم چنان، ظاهرِ موقر و موجّه خویش را حفظ کرد!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...
