چه اتفاقی افتاد؟در مراسم ازدواج شاه ییبو همگان از نمایش های افراد بدلکار، نوازندگان، خواننده ها و رقاصان لذت می بردند.
جشن با شکوهی بود و هیچ چیز کم نداشت.
تمام میهمانان تحت تاثیر استعداد و نمایش های فوق العاده ی خون آشامانِ کالمن قرار گرفته بودند که بی مانند و همین طور، چشم و گوش نواز و دیدنی بودند.
ییبو و آی روی تخت دو نفرشان که تنها جایگاه شاه و ملکه بود، کنار یکدیگر نشسته و مانند سایرین مشغول تماشای نمایش ها و اجرا ها بودند.
با آن که نگاهش به روی افراد صحنه قفل شده بود ولی روح و ذهنش در جایی دیگر سیر می کرد.
جالب آن که کسی هم خللی در افکارش وارد نمی کرد.
آی هم تقریبا بی توجه نسبت به ییبو، چشمان مشتاق و درخشانش را از روی گروه های نمایش بر نمی داشت.
چه چیز هایی که در ذهن ییبو نمی گذشت؛ ملاقات با جان، دیدن جان، صحبت با او و تصور این که رابطشان چقدر خوب و عالی است!
تفکری رویایی و در عین حال، محال و نشدنی!
همین موارد، آن رویا را دردناک و شیرین نشان می داد.
در این هنگام، به دست هر دوی آن ها جامی داده شد. سپس داخل هر جام مقداری مایع گرم و سرخ رنگ ریخته شد که به محض استشمام آن، دست ییبو به صورت خفیفی شروع به لرزش کرد.
آن مایع قرمز در واقع، خون خرگوش های شکار شده ی دشت ولناک بود!
خون همان خرگوش های کوچکی که الان در اتاق خوابش بودند!
همان خرگوش هایی که تک تک سلول های بدنشان آینه ای هستند برای نشان دادن رخ سار شیئو جان برای شاه وانگ ییبو!
یعنی برای ییبو، آن خرگوش ها یک جورایی خود جان بودند!
به قدری حالش گرفته شده بود که گمان می کرد آن شکارچیان، جان را کشته و شیره ی زندگی و خونش را در جام او و ملکه ریخته اند!
در دلش با خودش صحبت می کرد و بر حال خرابش افسوس می خورد: حتما توهم زدم...دارم عقلمو از دست می دم!!!
به محض ریختن مایع به درون جام، بدون آن که ذره ای از آن بنوشد و یا حتی نگاهش را به آن مایع سرخ رنگ بیندازد، آن را به دست ندیمه اش کارای که کمی عقب تر و پایین تر از جایگاه ایستاده بود، داد.
اگر کمی بیشتر جام را در دست نگه می داشت بی شک آن را از دستانش رها می کرد و روی زمین می انداخت!
حرکت ییبو تمام حضار و میهمانان جشن را در شوک و تعجبی عمیق فرو برد.
در جایی که آی در حال نوشیدن بود ییبو بدون آن که ملکه ی جدیدش را همراهی کند و به او افتخار بدهد، جام را رد کرد و هیچ التفاتی به این مورد نکرد!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanfictionداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...