فصل سوم
اتفاقی که رخ داد، چیزی جز به لرزه در آمدن زمین نبود؛ منتها با شدتی بسیار زیاد!
با لرزه ی ناگهانی که زیر پایشان حس کردند، صدای فریاد همگان به هوا برخاست.
در آن ظلمتِ سرد و خوفناک، زمین با غرشی هولناک، تکان می خورد و می لرزید.
( نکته: این لرزه ها هیچ ارتباطی با لوسیفر که داخل زمین رفت، ندارن. )
جان که در میان جمعیت، گرفتار شده بود با صدایی بلند می گفت: از همدیگه دور نشید...بشینید روی زمین...بشینید روی زمین!!!
ییبو و سایر جادوگران که صدای جان را شنیدند نیز همین جمله را تکرار می کردند و با فشار دادنِ شانه های افراد، آن ها را وادار به نشستن به روی زمین می کردند.
متأسفانه هیچ کدام به خاطر تکانه های زمین، نه تعادلی برای ایستادن داشتند و نه قادر به آرام گرفتن و نشستن به روی زمین بودند. زیرا زمینِ زیر پایشان، رفته رفته در حال شکاف خوردن و تخریب بود!
به نظر می رسید هر کجا که می رفتند، زمین لرزه هم آن ها را تعقیب و غافلگیر می کرد.
به دلیل ادامه ی تخریب ها و آسیب هایی که به زمین وارد می شد، امکان نجات هم کم می گشت.
در نتیجه ذهن جان، به سمت انجام جادویی بسیار خاص اما دشوار رفت؛ جادوی « معلق ساختن »!
در کسری از ثانیه، با فراخوانی و فرستادنِ انرژی اش به روی سطح زمین، تمام آن جمعیتِ چند صد نفره را از سطح زمین، بلند کرد!
با بلند شدن از روی زمین، حیرت همگی چندین برابر شد!
جادوگران که تا به الان، چنین جادویی را در مقیاس وسیع، انجام نداده بودند به ناچار با سار سوم همراه شدند.
همه ی جادوگران با دخیل کردن انرژیشان، به سار دوم کمک کردند.
با این روند، به جان کمک می شد تا با همکاریِ سایرین، از تلف شدنِ بیش از حد قدرتش بکاهد.
با فاصله گرفتن از سطح زمین، شاهد بودن این روند ترسناک، آسان تر می گشت.
این نیرو به مانند طنابی می مانست که به پاها بسته می شد و با شدت از روی زمین بلند می کرد!
( چرخش صد و هشتاد درجه😅 )
به نظر می رسید زمین، با فاصله گرفتن آن ها خشمگین شده است؛ چرا که مدام بر شدت لرزه های خود می افزود!
خون آشامان که ده ها متر از سطح زمین، بالاتر رفته بودند هنوز که هنوزه قادر نبودند از شدت هیجان و ترسشان بکاهند.
خیلی از مردمان، جیغ می کشیدند و یا با دیگران صحبت می کردند که در حال پرواز هستند!
+واااااای واااای دارم پرواز می کنم!!!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...