«تو معجزهای
و من، اولین ایمان آورنده به تو❤️#ولید_سراج
.
.
فصل سوماز زمانی که به یاد داشت، همیشه در کوشش و تلاش برای نزدیک شدن و صمیمیت با پدرش بود. چه از ابتدایی که یک کودک نوپا بود، چه تا زمانی که حتی در شرف سن هشتاد سالگی بود!
( لوسیفر الان حدوداً صد و پنجاه و یک سالشه!
قسمت های اول داستان، فکر کنم قسمت هشتم بود که جان یک جا بر می گرده می گه « از این شیطان صد و پنجاه و یک ساله هر چی بگید بر میاد! » )او همیشه و در هر سن و سال و هر شرایطی، به مانند یک کودک می مانست که توجه، تحسین و همراهی واقعی پدرش را خواهان بود اما چه قدر حیف، که این آرزو هیچ گاه، آن گونه که باید نصیبش نشد.
چون تفاوت های او با پدرش، از زمین تا آسمان ها بود!
اقدامات و تلاش های فرشته ی دورگه ی ماورا که بی نهایت تشنه ی توجه و محبت های پدرش بود آن گونه که می بایست، ثمر بخش نبودند.
در نتیجه به ازای هر اقدام و تقلا، لوسیفر به جای آن که یک قدمِ مثبت را به سوی پدرش بردارد، به عقب رانده می شد!
درست است تا قبل از نیمه ی پنجاه سالگی، به وی نزدیک تر بوده و آموزش های زیادی از او فرا گرفته و پدرش را سربلند ساخته بود ولی همیشه باید یک مسئله وجود می داشت تا او بخواهد نظرات و عقاید متفاوتش را برای پدرش ابراز کند!
سر انجامِ چنین ابراز وجود ها و نظرات، چه بودند؟!
هیچ، جز سردی!
نگاهی سرد و حتی صحبت هایی سر سنگین از سوی پدرش و حتی شنیدن نظرات مخالف از سوی او!
چون لوسیفر در بسیاری از جهات به مانند مادرش بود.
مادر او از نایاب ترین موجودات ماورا بود؛ همان موجوداتی که اذعان داشتند اگر شخصی موفق به دیدن یکی از آن ها شود، چنان نیک بختی و سعادت بر زندگی اش سایه خواهد افکند که تا زمانی که در این زندگی است و نفس می کشد، به هیچ موجودی نیازمند نخواهد شد.
او موجودی بود که به معنای واقعی قادر بود سلامتی، نیک بختی و شادکامی را برای هر آن کس که می خواهد به ارمغان بیاورد.
او موجودی بود بالدار، که هیچ کس نمی توانست توجه اش را از بال های بزرگ، سیاه، حجیم و پر های زیبا و براقش بردارد.
بال هایی که گویا نقشِ آسمانِ پر ستاره ی شب را به روی خود نشان می دادند.
آن موجود خاص، هیچ چیز از زیبایی و استعداد کم نداشت.
شاید در ماورا، هیچ هنرمندی قادر نبود چشمانی را نقاشی کند که به زیبایی و بی نقصیِ چشمانِ این فرشته ی بالدار برسد.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...