قلمروی فرمانروایی جاوانا
قبل از ترک لئون و بئاتریس، جان متوجه موردی در ذهنش شده بود. بئاتریس از او خواسته بود که فورا به اتاق خودش برود و محتوای نامه ای را که روی میزش قرار داده شده، بخواند.
جان هم بدون اتلاف وقت به اتاقش جابجا شد.
با دیدن پاکت نامه ای سفید، یک کتابِ از وسط باز شده و تکه ی کاغذی که رویش قرار داشت، متعجب شد.
ابتدا آن کاغذ را برداشت و با خواندن آن جمله، متحیر و مردد شد. لب زد: این دست خط، چه آشناس!
کتاب را وارسی کرد که به محض فهمیدن نام نویسنده، نامه ی بئاتریس را باز کرد و آن را خواند:
جان، الان که داری این نامه رو می خونی من به همراه لئون به ویگان رفتم. نه برای انجام یک کار عادی؛ بلکه برای فاش کردن هویت لئون.
خود لئون هم این رو نمی دونه. ممکنه از سمتش احساس خطر کنی و اون باهات ارتباط برقرار کنه اما لطفا، لطفا هیچ کاری انجام نده و به کمکش نیا چون با کمک بهش در حقش ظلم می کنیم.
یادته چقدر باهاش صحبت کردیم؟
یادته چقدر شاهد ناراحتی هاش بودیم؟ یه نمونش همین سه هفته پیش.
خود لئون بیشتر از همه داره از این دوری ها و لجبازی ها زجر می کشه پس چه بهتر که ما به عنوان دوستاش به غمش پایان بدیم.
نه تعجب نکن. یهو این تصمیم رو نگرفتم. تریوس خودش متوجه شده بود که لئون، جفتشه.
این بار بر خلاف دفعه های قبل مدرک محکمی برای اثبات حرفش داشت.
اثباتش حدس و گمان نبود؛ یکی از کتابای اصلی و دست نوشته ی دانا بود که اونو پیدا کرده بود و متوجه پیام مخفیش شده بود. پیامی که اختصاصا از طرف خود دانا برای تریوس به جا گذاشته شده بود. مطمئنم متوجه کتاب روی میزت شدی.
برای خودمم خیلی عجیب بود.
علت عصبانیتم این نیست که تریوس فهمیده، اتفاقا برعکس خوشحال شدم.
عصبانی شدم چون لئون تموم این مدت خودش رو قایم کرده بود که تریوس حالا بیاد و ما رو تهدید کنه که اگه جفت شاه آلفا رو تحویل ندین، باید منتظر یه جنگ تمام عیار از طرف متحدانتون باشین!
جنگ جادوگران با متحدانشون که هیچ قدرتی در برابرش ندارن یه افت و عزت شأن برای ما محسوب می شه.
به علاوه، از لئون هم ناراحتم.
البته حالا که دارم عمیق تر فکر می کنم متوجه می شم که من از خودم عصبانیم تا از لئون یا تهدید تریوس.
اونم خیلی ناراحت بود ولی من باید به عنوان دوستش سال ها پیش دست به کار می شدم حتی اگرم اون نمی خواست.
بگذریم، هیچ اتفاقی براش نمیفته نترس. من خودم پیششم. فقط خواستم که از تمام جریانات با خبر باشی.
استرست رو کنار بزار، آروم باش و به کارا برس.
ممنون دوست عزیزم.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...