🔥دوزخی3🔥 قسمت هفتاد و سه

146 40 36
                                    

« فردا هر چه تو را گریاند، فراموش خواهی کرد »

مطمئن بود اگر امشب به موقع به والاس نمی رسید، معشوقش محتمل درد جسمانی و روحی بسیار سنگینی می شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مطمئن بود اگر امشب به موقع به والاس نمی رسید، معشوقش محتمل درد جسمانی و روحی بسیار سنگینی می شد.

با آن که نتوانست روحش را آن گونه که انتظار داشت آرامش ببخشد اما حداقل اجازه نداد والاس، در بستر بیماری بیفتد.

والاس آن شب را یکی از شوم ترین شب های زندگی اش تلقی می کرد؛ چرا که هرگز تا به حال دچار چنین تحقیر و خرد شدن، نشده بود.

به علاوه که امشب با نرئوس، بحثی جنجال بر انگیز داشت و جنبه ای دیگر از زندگی اش به خطر افتاده بود.

آن شب در کمال تعجب و به دور از انتظار، تمام غم و غصه هایش را در آغوش لوسیفر به جا گذاشت.

همیشه تلاشش بر آن بود که هیچ وقت در برابر چشمان کسی از خود، ضعف نشان ندهد.

اما ظاهراً تمام سعی و کوشش اش، بر باد رفت.

به نظر نمی آمد هیچ کجا به غیر از آغوش و در کنار لوسیفر، بتواند آرام شود.

لوسیفر که دقایق زیادی، او را نگاه داشته بود تنها به آغوش، نوازش و گوش دادن به صدای گریه های او گذراند.

با آرام شدنش، فشار بازو هایش به دور بدن لوسیفر، کمتر شده بود اما هم چنان، او را بغل کرده و سرش را به روی شانه اش قرار داده بود.

لوسیفر هم با جان و دل، پذیرای او شده بود.

با آرام شدن شدت تنفس های والاس، بدون آن که دستِ نوازش گرش را متوقف کند؛ هم چنان به آرامی و حوصله مو هایش را نوازش می کرد.

گونه اش را به سر والاس تکیه داده، چشم هایش را بسته بود و قلبش را از حسِ وجود معشوقش لبریز می کرد.

پس از اطمینان از آرام شدن والاس، چشم هایش را باز کرد. کمی سرش را به سمت مو های او چرخاند و نفس عمیقی کشید تا رایحه ی شیرین آن ها را استشمام کند.

Dweller Of Hell Where stories live. Discover now