محبوب من باش و چیزی نگو...
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو.
عشق من به تو قانونی است.
خود آن را نوشته ام...
و خود اجرایش می کنم.
محبوبم...
وظیفه تو این است که
عشق من باقی بمانی❤️#نزار_قبانی
_____
شرط آپ قسمت بعد:+65 votes
____
فصل دوم
قبل از طلوع آفتاب، کالمن و جفتش را به مقصد موطن خودش ترک کرد؛ با آن که خیلی برایش سخت بود ولی چنان به روی خودش نیاورد.
اما ییبو آن را خیلی خوب متوجه شده بود که جان هم مانند خودش، تحمل دوری او را ندارد.
بعد از حمامی کوتاه و سریع، لباس و شنلش را به تن کرد و بعد از جویا شدن از حال لئون که غرق در خواب بود و مشکلی نداشت، برای رسیدگی به اموراتش خودش را به خارج از قصر جابجا کرد.
می دانست که بئاتریس از غیبت طولانی مدت و بی خبرش مطلع شده و بی شک، او را بازجویی خواهد کرد.
اما جوابی آماده در بساط داشت که آن را بهانه کند و از زیر سوال و جواباتش فرار کند.
از دروغ گفتن، تنفر داشت ولی مگر می توانست بگوید که با شاه کالمن و مخوف ترین خون آشام ماورا، شب گذرانی کرده است؟!
پس چاره ای جز گفتن دروغ نداشت.
ولی بر خلاف آن چه که تصورش را می کرد، بئاتریس هیچ سوالی از جان نپرسید!
نه پرسید که کجا بوده و نه پرسید که چرا دیر کرده است؛ هیچی!
به شدت برای جان شک برانگیز و حتی ترسناک بود ولی سعی کرد فراموش کند و چیزی به روی خودش نیاورد.
از این ترسید و نگران بود که مبادا بئاتریس از رابطه ی پنهانی اش با ییبو با خبر باشد، ولی این امری محال بود!
آخر بئاتریس از کجا می خواست مطلع شود و رازش را بفهمد؟!
پس دیگر به ذهنش فشار نیاورد تا انرژی اش را جمع کند و به روی کارش تمرکز کند.
اما حالا سوالی مهم در رابطه با لئون در ذهنش شکل گرفته بود.
این که آیا باید در مورد بارداری لئون به تریوس چیزی بگوید یا نه؟!
( به نظرتون باید بگه یا نه؟ )
.
.
.قلمروی فرمانروایی الیفیا
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...