« معذرت می خوام...آخه خیلی دوستت دارم! »
سار جان/ دوزخی
______
فصل دوم
قلمروی فرمانروایی کالمن
روز بعد نیز به همراه غوغا هایش، به قوت خود پا بر جا بود.روزی ها با انرژی آغاز، و شب ها با کمی خستگی تمام می شد و چون خون خواران هیچ گاه به خواب نیازی نداشتند، ساعات کوتاهی را در شب به خود اختصاص می دادند تا دوباره کارشان را با انرژی شروع کنند.
تمام درباریان و افراد مقیم در قصر، وظایفشان را به بهترین شکل ممکن، انجام می دادند و بهانه ای به دست افراد بالا مقام، شاه و جاوانا نمی دادند.
صلح با جاوانا نیرویی تازه و جدید در وجودشان بیدار کرده بود.
عده ی زیادی با حس مثبت نسبت به سرزمین جاوانا عمل می کردند اما بودند عده ای هم تنها با سوقصد و حتی انتقام، دست به کار می شدند.
عده ی زیادی بودند که درونشان تاریک و آلوده شده بود و هیچ حاضر نبودند با جاوانا کنار بیایند، گذشته را فراموش و مراعات زمان حال را کنند.
ذهن های آن ها کوچک بود و این موضوع را درک نمی کردند که همگی آن ها یک دشمن خطرناک و مشترک دارند و بایستی در کنار یکدیگر، با او مبارزه کنند.
آن ها نه تنها از جاوانا، بلکه از شاهشان هم کینه به دل گرفته بودند!
کالمن در درون، تقریباً دچار تفرقه شده بود و این هشدار از بیداری یک کودتا می داد. چرا که کسانی که از مخالفان بودند، ضعیف و بدون قدرت نبودند و به خوبی قدرت این را داشتند کالمن را دچار تزلزل کنند
جامی سیاه رنگ که از سنگی گران قیمت و بسیار مرغوب ساخته شده بود، در دست گرفت. آن را به آرامی بالا آورد و در عین حال که چشمان عمیق، متفکر و خوفناکش را به روی میز کارش دوخته بود، آن را به لبانش تماس داد و مقداری از محتویات داخلش را نوشید.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...