S2

222 32 48
                                    

تیزر فصل دو


غرور؟؟

نه چیزی به اسم غرور وجود نداره

فقط حد و مرزهایی هستن که ادما برای خودش تعيين میکنن تا از اون ها نگزرن....حالا یه کسی خط و مرزهای زیادی داره یکی نه .....یکی برای خودش قانون میزاره که به هیچ پسری نگاه نکنه یکی دیگه برای خودش چهارچوب میسازه که زیاد با دیگران صحبت نکنه .....ولی عامل همه اینا چیه ؟ترس؟خانواده؟فرهنگ؟ذهنیت؟؟اعتقاد؟؟

هیچکس چیزی نمیدونه ....شاید هم بدونه ولی پسر داستان ما چیزی نمیدونه ....اون تنها چیزی که میدونه اینکه بدون هیچ مشکلی به هدفش برسه ....وقتی میتونه یه راه راست رو بره چه نیازی به نگاه کردن به راه های فرعیه؟

نگاه نکردن به دیگران .....مغرور بودنه ؟؟اره پس اون خیلی مغروره ....

کار امشبش هنوز تموم نشده بود ....کنار رود خونه نشسته بود .....منتظر بود .....و انتظار سخت ترین کار دنیاس البته نه برای اون که صبر کردن شده عضو بدنش

×:دیر کردم؟

+:هوممم

نیم نگاهی به پسر خندونی که کنارش نشسته بودو به دره زیر پاشون نگاه میکرد انداخت

×:واو خیلی ترسناکه

+:هومم

×:اهههه کامان مَن لالی مگه ؟؟

+:هوم

×:اه بیخیال ...خوبی ؟

+:خوبم .....بهت نیاز دارم ....نجاتم بده

با چشمای درخشان بهش نگاه کرد به امید این که اون بهش کمک کنه
پسرک با نیش شول و بی قیدی تمام به چشمای خالی از حسش نگاه کرد و در آخر شونه ایی بالا انداخت و با خباثت تمام لب زد

×:نجاتت میدم اوه سهون...فقط صبر کن

🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱

تهیونگ روی تاب نشسته بود و به خورشید نگاه میکرد از پارادکس مسخره زندگیش نمیدونست چیکار کنه بیست و چهار سال گذشته بودو اون تازه به حقیقت مسخره زندگیش پی برده بود
"در واقعه شیطان اونیست که در نقش فرشته زندگیت فرو رفته"
خیلی مسخرست ولی اون ادمی که همیشه خوبه و نقشه فرشته رو بازی می‌کنه وجود تاریکشو از همه پنهان کرده این همون چیزی بود که با گوشت و استخونش فهمیده بود
همون طور که تاب میخورد شروع کرد به قهقه زدن
صداش توی دشت خالی میپیچید ولی "صداش" به کسی نمیرسید.......
اون تنها دریچه اش هم از دست داده بود

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

×:تووو تووو چه طور زنده اییییی ...خودممممم کشتمت ....با دستاییی خودممممم

پسرک بهش نزدیک شد و تو گوشش لب زد

+:هوسوکییی  اشتباه بزرگت همینجاست که فکر میکنی میتونی منو بکشی

هوسوک به چشمای مشکی معشوق اش نگاه کرد و دستشو دراز کرد تا صورتشو نوازش کنه ولی .....دستش از وهم جدیدش رد شد و تازه متوجه اطرافش شد

هوسوک با چشمای اشکی به دیوار تکیه داد و تو خودش جمع شد دوست داشت زجه بزنه ولی صداش در نیومد دستاشو محکم روی گلوش کشید و مثل کسایی که انگار موجودی روی گلوشون راه میره به گلوش چنگ میزد و دنبال یه قطره هوا بود ولی تنها چیزی که نصیبش شد بی حسی متعلق بود با لبخند به پشت افتاد
و به تنها چیزی که تو گوشاش زنگ میخورد حرف پیرمرد کوهستان اسکله بود هنوزم به طور واضحه میتونست کلمات رو به یاد بیاره
''هی جون به یاد داشته باش آدم رفتی میره چون تصمیمشو گرفته تا رها کنه و رها بشه اون آدمی که وایستاده و این پا و اون پا میکنه فقط منتظره یه نفره که اونو از تصمیمش منصرف کنه کسی که لبه پرتگاه وایستاده اگه تصمیم گرفته بپره میپره ولی کسی که به اون عمق نگاه میکنه منتظره دستیه که نجاتش بده تو هم لبه پرتگاه وایستادی حالا تصمیمت چیه میپری یا منتظر میمونی ؟؟ اینکه خودتو رها کنی یا هنوز به بند این دنیا به اثارت باشی تصمیمش با خودته ولی یه چیزیو خوب به یاد داشته باش موقع رها کردن تا آخرش فقط خودتی و خودت ولی اگه دستی سمتت دراز شد بدون درنگ دستشو بگیر چون که رها کردن چیزی به معنی پایان دادنش نیست ''
هوسوک با چشمای اشکی به نفس نفس افتاد و در آخر لب زد
×:منتظر ...میمونم ...یه ...نفر .....نجاتم...بده

🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾

های هایییی دی گوست های من دلم براتون تنگ شدشششش💜
امیدوارم حالتون خوب باشههههه 💋

خوب با اینکه شرطم انجام نشدش تصمیم گرفتم تیزر رو آپ کنم
ولیییی استارت آپ پارتاش معلوم نیست شاید تابستان استارت بخوره شاید هم زمستان سال بعد اینکه کی آپ بشه همه چی بستگی به شما داره 😊

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now