PT_25

549 73 70
                                    

تهیونگ


آه بالاخره رسیدم به جایی که از اومدم ......راست میگناااا هیج جا مثه خونه آدم نمیشه ...اصلا برای چی اومدم اینجا ..........آهااانن باید ریدمانمو جمع کنم ...خوب حالا چیکار کنم .........آه چاره چیه باید به تنها امید بخش زندگیم زنگ بزنم

×:الووو

ته:هاییی به عشق خودمممممم چه طورهههه..دلم برات قد لونه مورچه شده ....خیلی بی معرفتی ...اگه زنگ نمیزدم نمی خواستی بهم زنگ بزنی و خبرمو بگیرییی

×:آه یه ترمز کنی بد نیست تازه داشتم از دست یه نفس راحت میکشیدم و معنی زندگی رو میفهمیدم امیدوارم دلیل خوبی برای ریدن توی این حس خوب داشته باشی

لب ورچیده به گوشی بدبختم چشم غره رفتم

ته:یکمم احساس خرج کنی بگا نمیری

×:هه میبینم بالاخره یه تکون هرچند ریز به مغزت دادی همش نگران بودم نکنه تو اون فقط پشکل باشه

ته:بد چند وقت زنگ زدم نمی تونی یکم ملاحضمو کنی

×:ته زر مفت نزن بگو چیکار داری کلی کار دارم

یکم تعجب کردم ....البته که میدونه ....اون همیشه از همه چیز خبر داره ...یه جورایی عادت کردم ....فقط یه جوراایی

ته:آه چیزهه

×:آه بو های خوبی نمیاد

ته:عجباااا حالا که فهمیدی کارت دارم بیا اینجا

×:کی گفته قراره من از خوابم بزنم و بیام به جمع کردن کارای تویی که فقط کارت ریدن و گاف دادنه برسم

ته:خواهش عشقمم بهت نیاز دارممم

با صدای بوق های ممتدد توی گوشم چشمام و تو ح قه چرخوندم

ته:کاری جز قطع کردن روم نداره انگار

بق کرده به درخت روبه روم نگاه کردم

×:بنال ببینم

از ترس پریدم و برگشتم سمت صدااا نیشم بعد اینکه دیدمش خودبه خود تا بنا گوشم رفت ...همیشه میدونه کجا پیدام کنه

با نیش باز دویدم سمتشو مثه کوالا ازش اویزون شدم یه بوس کنده هم زدم به لپش که صورتش توهم شد ....ذوق زده از اینکه هنوز زندم و نزده از مردونگی ناقصم نکرده محکم تو بغلم گرفتمش

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now