PT_67/2=خاطرات گمشده

134 28 8
                                    

جیمین با بغض :هیونگ برو پیشش
بعدش با دو از کلبه خارج شد
نامجون با یه نفس عمیق در رو باز کرد و رفت تو و خوب شوکه شد حالت تهیونگ اصلا اون جوری نبود که جیمین اونطوری ری اکشن نشون بده
تهیونگ کج رو تخت نشسته بود و به تاقچه پنجره تکیه داده بود و با لبخند به بیرون نگاه میکرد
نامجون بدون نشون دادن حالت خاصی روی صندلی  کنار تخت نشست و پاشو بلند کرد و روی نرده های کناری تخت گذاشت و خودشو به عقب هل داد تاجایی که دو پایه جلوی صندلی بلند شدن و بعد شروع کرد به تاپ دادن خودش و همون جوری به تهیونگ که با اون ریخت و قیافه پیشتر گنگ به نظر میرسید زل زد ‌.....یه حدس هایی مغزش داشت میزد پس تصمیم گرفت مطمئن بشه که واقعا همونجوری که فکر میکرد هست یا نه
نامجون :نتونستی کنار بیای نه ؟
تهیونگ با همون حالت ، صدایی از ته حنجرش ایجاد کرد 
ته :اهوم
خوب نامجون مطمئن شد حدساش درست در اومدن
نامجون :به خاطره همینه که تصمیم گرفتی جوری رفتار کنی که انگار اتفاقی نه افتاده ؟؟
ته :اهوم
نامجون :ولی هر چقدرم سعی در نادیده گرفتنش کنی نمی تونی جلو تلخی خودتو بگیری
ته :اشتباه می کنی ....تهیونگ قبلی با روش قبلی از پایه غلط بود هیونگ ، به خاطر همین تصمیم گرفتم شاید بد بودن بتونه همه چیو......درست کنه؟؟
نامجون :ولی همه عاشق تهیونگ قبلین
تهیونگ برگشت سمت نامجون گیج نگاهش کرد
ته :هیونگ...میتونم هیونگ صدات کنم؟؟
نامجون سرشو برای تایید تکون‌داد
نامجون :البته
ته:هیونگ....تهیونگ قبلی خیلی کارا نکرده بود ...تهیونگ قبلی ادم نمیکشت.....تهیونگ قبلی با عصبانیت تصمیم نمی‌گرفت......تهیونگ قبلی احساساتشو نشون نمیداد تا خدایی نکرده کسایی که دوستش دارن ناراحت بشن ...تهیونگ قبلی تظاهر میکرد اینقدر که تو تظاهر گم شدو همش فکر میکرد کدوم خوده واقعیشه؟؟....تهیونگ قبلی تموم سعیشو میکرد تا همه شاد باشن و دوستش داشته باشن....ولی الان ...این تهیونگ حتیییی ریختشم شبیه قبلی نیست چه برسه به جای خالی قلبش ...این تهیونگ .....ادم کشت ....این تهیونگ با عصانیت تصمیم گرفت.....تهیونگ قبلی چند سال نصف زندگیش به خاطر توهمش حدر رفت و همین طور باعث شد هیونگاش زجر بکشن ‌....اونم به خاطر....هیچی ...این تهیونگ خودخواهانه میتونه فقط به خودش فکر میکنه.....این تهیونگی که توی اینه میبینم.....تهیونگ قبلی نیست.....و باعث میشه فکرکنم تهیونگ قبلی خیلی وقته مرده .....نامجونا صدا های تو سرم ولم نمیکنن خاطرات مثل یه نوار کاست خراب شده هی رو دوره تکراره ....میخوام خفه شنننن ...می خوام تو همون زندگی پشمکی قبلی باشم که مثل کبک سرم تو برف بود می خوام همون قبلی باشم ولیییی هیچ نشونه ایی نیست تا به همون چنگ بزنم...هرچند پوسیده....تو بهم بگو جز اینکه بتونم نادیده بگیرم و با فرو کردن سرم زیر اب برای خفه شدننننننن این صدا ها چیکار میتونم کنم ؟؟؟مگهههه من چیممممم من خون دارم من گوشت دارم من ربات نیستم که هیچی حالیم نشه تا چقدر مگه میتونم تحمل کنم ؟؟
نامجون :ته تو هنوز م......
تهیونگ عصبی پرید وسط حرف نامجون
ته : نامجونااا طوروخدا مثل اون اسکولای تو تلویزیون نگو تو مارووو داری ....تو هنوز احساس و قلبتو داری ...تو هنوز عشقتو داری ...... ممکنه همه چی بد تر از این بشه .. نامجونا من همه اینا رو میدونم ....ولی مگه ممکنه از این بدتر شه که خودتو چال کنی؟؟ .... هه اره ....میشه
نامجون :ما با کمک هم همه چیو درست میکنیم
ته :یه لیوان شکسته مثه اولش نمیشه
نامجون :ولی درست میشه
ته :ولی اگه توش اب بریزی دوباره میشکنه این دفعه پودر میشه
نامجون :با فرستادنش به کارخونه دوباره یه چیز جدید میشه این دفعه زیبا تر و محکم تر
تهیونگ زد زیر خنده
ته :اه هیونگ ....انتخاب کن خودمو می خوای به تنظیمات کار خونه برگردونی ؟؟ یا مغزمو ؟؟یا قلبمو ؟؟یا احساساتمو ؟؟کدومشون؟؟؟
نامجون :تهیونگا اگه تو باهاش کنار بیای همه اینا دیگه عادی میشه و دیگه برات اهمیت خاصی نداره...حتی چند سال دیگه میشینی بهشون میخندی
ته :عادت کردن ؟؟به چی؟؟ به کشتن ؟؟یا به هیولا شدن ؟؟ یا یه عوضی بودن؟؟به کدومش عادت کنم ؟؟این خاطرات ؟؟یا شادم منظورت کابوسای توی بیداریمه .....زندگیم شده بد تر از جهنم به اینم باید عادت کنم شاید به این عادت کنم همه اونا دیگه خود به خود درست شن ....هه هیونگ چند سال بعد دردا اونقدر شدید ترن که این دردا جوک محسوب میشن به خاطر همینه که بهشون می‌خندیم.....ولی تو دوران خودش فاجعه ایی برای خودش
نامجون دیگه تحملش تموم شد و خیز برداشت و محکم تو صورت تهیونگ کبوند..اصابت کردن دستش به صورت تهیونگ با افتادن صندلی به پشت همزمان شد و بعد صدای بلندشون توی اتاق مثل ناقوس پیچید
نامجون یقه تهیونگ رو بین مشتش گرفت به صورت خودش نزدیک کرد و با نگاه سردش به چشمای تهیونگ گشاد شده تهیونگ زل زد
نامجون :فکر کردی دنیا گل و بلبله ؟؟؟؟اگه هم باشه باید خودت بسازیش ....این قدر دراماتیک نباش .....تهیونگا تو عروسک دست هیچ کس نبودی ....عروسک خیمه شب بازی خودت بودی که با ساز خودت برای خودت میرقصیدی....این تو بودی که تظاهر کردن رو به خود واقعیت ترجیح دادی..چون نمیتونستی خودتو بپذیری و دوست داشته باشی به خاطر همین یه بدل ساختی از خودت چیزی که می خواستی باشی برعکس چیزی که واقعا بودی....حالا به خودت بیا...اینجا دنیای پشمکی که نابودش کردی دیگه نیست...... نه تو نباید عادت کنی و هزار کوفت و زهرمار دیگه....حالا که وارد یه دنیای جدید شدی.....اگه ازش خوشت نمیاد تغییرش بده....و برای اینکار بایدددد تماممم بدی هاش رو بپذیری و کنار بیای چون با این وضعیتی که ساختی هم خودتو و هم همه رو دسته جمعی به فاک میدی زندگی زنجیریه که به زندگی همه اطرافیانیت وصله و تو هم جز این وصله ایی احساسات در عین مهم بودن خیلی ظالمن و همین باعث اوجت یا زمین خوردنت میشه و همینه که زنجیرا رو محکم تر میکنه ....تهیونگا با دنیای جدیدت سلام کن همون طور که با بدی هاش میسازی خوبی هاشم ببین و اگه غیر قابل تحمل بود یکی دوبارهههه برای خودت بساز ....و این قدر چس ناله نکن....خوب که چی ادم کشتی ؟؟کشتی که کشتی این اتفاقی بود که باید می افتاد اگنه من که هزار نفر رو کشتم بعد هر کشتن مثل تو بودم که الان گاییده شده بودم....فکر میکنی تنها تو بودی که یه بی گناه کشتی؟؟نههه سخت در اشتباهی هر ادم کشی بر سر اجبارم که شده بالاخره یه فرد بیگناه کشته.....باید این طوری کنه ؟؟درسته بهم میریزه ته تهش یه هفته ولی باهاش کنار میاد چون چاره ایی ، نداره برای ادامه دادن باید کنار بیاد چون زندگی چه با اون چه بدون اون ادامه داره و تووو دو ماه وقت داشتی و از الان یه ساعت وقت بهت میدم تا باهاش کنار بیای وگرنه برو دنبال قبر برای خودت بگرد چون اون وقت من نمیزارم حتی یه نیم نگاهی به کسایی که الان داری بندازی حتی از جنازمم رد بشی قبلش مطمئن میشم کور و چلاقت کردم
نامجون بعد تموم شدن حرفش یقه تهیونگ رو ول کرد با عصبانیت از اتاق خارج شد
این بچه قشنگ با روح و روان ادم بازی میکنه با یه نفس عمیق از کلبه زد بیرون با دید زدن اطراف جین و جیمین رو دید که کنار رود نشستن و تو افق محون....پوف انگار همشون نیاز به مشاورش داشتن هنوزم نمیدونه چرا اون اشتباه لعنتی رو کرد رفت این رشته عصاب خورد کن هر چند همین رشته بود که اون و به جین نزدیک کردش دوباره پوفی کرد رفت کنار اون دوتا وایستاد و به درخت  تکیه داد

*******35دقیقه بعد ********

تهیونگ بعد دوش گرفتن لخت روبه روی اینه ایستاده بود و زول زده بود به خودش موهاش حالا کامل سیاه شده بودن ولی اگه دقت میکردی میتونستی داخلشون رگه های ابی پر رنگ و بنفش ببینی ....چشماش اروم اروم داشتن به حالت عادی برمیگشتن ولی هنوز معلوم نیود چه رنگیه......و امیدوارم بود تغییری نکرده باشن
ته :تهیونگا متسفانه حق با نامجون هیونگه.....باید کنار بیای .....نباید نادیدش بگیری ....عذاب وجداتتم برای الان به درد لای جزر دیوار میخوره .......کاریه که شده ...پس متاسفم برات نمیتونی دیگه چس ناله کنی ....حالا که ادم قبلی نیستی با دنیای قبلی ...یه فرد جدید بشو با یه دنیای جدید ....تو از پس همه چی بر اومدی از پس اینم بر میای با یه نفس عمیق سعی کرد به خوبی ها فکر کنه و کم کم لبخند بزرگی رو صورتش نقش بست .....
ته:حداقلش دلیلی وجود داره که لبخند بزنی
زندگی میگذره چه با تو چه بدون تو ....تهیونگا تو چاره ایی جز هم قدم شدن باهاش رو نداری ..پس جمع کن این بساط ننه من غریب تو
با یه نفس عمیق سمت کمد لباساش رفت تا لباسی برای پوشیدن انتخاب کنه که به یه هودی کیوت قهوای و  شلوارک مشکی گشاد پسند کرد
حسابی وزن کم کرده بود باید جبران میکرد
روبه روی در اتاقش وایستاد حالا وقتش بود ....وقتی از این در رد بشه باید به دنیای جدیدی که قراره بسازه سلام کنه با دنیای قبلش خیلی وقته سوگواری کرده بود پس نیازی به خداحافظی باهاش رو نداره
در و باز کرد و برگشت اتاق رو از نظر گزروند ولی جلو چشماش تمام خاطراتش رژه می رفتن
تهیونگ :آبوجی ته ته متاسفه و قول میده دیگه قضاوت نکنه و زود تصمیم نگیره ....ته ته کوچولو قول میده که بزرگ بشه
و بدون نگاه کردن به عقب در رو بست و با یه نفس عمیق به در تکیه داد خوب انگار اونقدرهام سخت نبود
یه نفس عمیق کشید و سمت اشپز خونه رفت که..........
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
های های دی گوست های مامان 😍
مرسی از کسایی که ووت و نظر میدن ♥️
من تمامی شما رو دوست دارم 💙
مرسی که میخونید 💜

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕حيث تعيش القصص. اكتشف الآن