S2-PT_7=تاریخ

161 13 52
                                    

❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
قبل خوندن یه نکته بگم
البته قبلا هم گفتم ولی برای تاکید دوباره میگم
حرفای توی "" حرفای توی ذهنشونه
❌❌❌❌❌❌❌❌❌

همه خواب آلود سر میز صبحونه نشسته بودن به جز شوگا
تهیونگ خسته یه دست زیر صورتش بود و به نون باگت مربایی تو دهنش عین پستونگ بالا پایین میشد البته بعضی وقتا
نامجون سرش پشت میزد بود و با دهن باز چرت میزد
هوسوک پریشون نیم ساعته در حال هم زدن چایی بود البته با دور کند بود
جیمین هم  تصمیم گرفت بر خلاف بقیه که ریز،ریز در حال چرت زدن بودن بیخیال تشریفات بشه سرشو روی میز گذاشته بود قشنگ خوابیده بود
جین و مین جه تنها کسایی بودن که شسته و رفته نشسته در حال کامل خوردن صبحونه بودن و با تاسف به اون به فنا رفته های زِبار در رفته نگاه میکردن هر چند که اون دوتا درکشون میکردن 9 ساعت بیدار بودن یکم شاید پیشتر از یکم براشون زیادی بود خوب از هشت شب تا پنج صبح مشروب بالا دادن و بکوب رقصیدن ...و ساعت هفت صبح برای صبحونه بیدارشدن در صورتی که روز قبلش هم چشم روی هم نذاشته بودن
مین جه محکم دست زد تا همه رو به خودشون بیاره و با قیافه کاملا قرمز شده از خنده به تهیونگ نگاه کرد و بعد دوباره مثل ساعت های قبل خندید
مین جه :وای خدای من تهیونگ تو به طور فعالانه ای دنبال ریدنی ...باورم نمیشه یه روز نشده دست به همچنین کاری زدی
قبل از صبحونه جین تمام ماجرای اونجا بودن رو تعریف کرده بود مین جه هم سوبین و را اون و جی یون رو مسئول آوردن اون لشکر شکست خورده کرده بود که خوب میشه گفت کار کاملا شاخی کردن که حداقل تونستن اونا رو بیارن سر میز صبحونه هر چند اونقدری دیونه نشده بودن که از صدمتری شوگا هم رد بشن
جین با تاسف یه نگاه به همه کرد در آخر یه مشت محکم روی میز زد که همه تو جاشون پریدن و هاج و واج همو نگاه میکردن
جین: جمععععع کنیددددد ایننننن وضع فاکینگ کیری رو تا به چوختون ندادم
همه معذب و منگ تو جاشون تکون خوردن و سیخ نشستن هوسوک از هولش یه قولب از چایش خورد که به سرفه افتاد نامجون عینک گج شده روی چشماشو درست کرد و پشت هوسوک زد تا یکم بهتر بشه
هوسوک : این ....چرا ..اینقدر ...یخه
جین با یه نگاه "خارتو گاییدم" کاری کرد که هوسوک بدبخت سرفه هاشو تو گلو میکرد
جین :خوب الان باید چیکار کنیم ؟؟
مین جه :اوکی فکر نکنم توی این وضعیت کسی بتونه چیزی بخوره ، غذا ها حسابی سرد شدن پاشین بیاین تا کمکتون کنم
همه گیج و متعجب دنبالش رفتن که با تنخسته شوگا  توی راه رو مواجه شدن که همون موقع....
سوبین :قربان حداقل شما باید صبحونه توننننن کامل بخوریدددد
شوگا /مین جه :خفه
سوبین :قربانننننن
همه بدون توجه به رفتار بچگونه سوبین سمت تنها اتاق اون قسمت رفتن
مین جه :به جای این حرفا به را اون بگو بیاد
بعد این حرفش یه نگاه به جی یون انداخت و یکی محکم زد تو سرش
جی یون با تعجب به ریئسش نگاه کرد
جی یون :یاااااا کیم مین هو
مین جه یه لبخند ژیگول زد
مین جه :به پا نری تو دیوار
همون موقع بود که برای جی یون مین جه محو شد و خودش محکم تو دیوار تابلو شد
جیمین آروم زمزمه کرد
جیمین :اینجا انگار نرمالی وجود نداره
همه روی مبل نشسته منتظر اومدن را اون بودن
را اون شنگول اومد تو
را اون : رییس جونممم صدام کردی
مین جه سری تکون داد و را اون با خنده نشست
را اون :آنیوو من هوان را اون هستم فرمانده عملیات های میدانی
همه یه دور خودشون رو توی عالم مستی معرفی کردن
مین جه از جاش بلند شد تا خواست پروژکتور رو راه بندازه سوبین پیش دستی کردو پروژکتور رو روشن کرد و وسط جمع گذاشت مین جه سمت پرده ها رفت تا بکشه که سوبین سریع پیش دستی پرده ها رو کشید
مین جه پوکر به رفتارهای سوبین زالو نگاه میکرد با گذشته چندین سال بازم به اینجوری رفتار کردن که انگار یه زن حامله اس عادت نکرده بود در آخر یه نفس عمیق کشید و برگشت سر جاش با شروع کردن مین جه پروژکتور تمام حرفاش رو به تصویر میکشید
مین جه :شما دنبال کلید کتابی میگردین که هزاران ساله که بسته شده بعد اتفاق چارلود* که موجودات نفرین شده راهشون رو به این دنیا پیدا کرده بودن البته این اتفاق قبل از پیدایش انسان ها بود اون جنگ دوهزار سال طول کشید پیامد طولانی شدن اون جنگ تنها کم شدن جمعیت نبود ما دچار جنگ های داخلی هم شده بودیم غارت و استفاده از زن ها برای تولید مثل یه گوشه از اون مشکلات بود حتی عده ایی به این عقیده رسیده بودن که شاید مخلوط چندتا ژن ،ژن برتر بسازه خلاصه بعد دو هزار سال برای اولین بار تمام قبیله ها باهم متحد شدن تا اون موجودات رو از بین ببرن ولی خوب هرچی تاوان داره چه خوب چه بد بعد ده سال شبانه روز جنگیدن بالاخره موفق شدن اون موجودات رو از بین ببرن حداقل اینجوری فکر میکردن چون بعد یه مدتی متوجه شدن توسط یکی از اون موجودات یه کتابی به وجود اومده به نام دنیای نفرین شده ها که توی کتاب طلسم هایی وجود داره که میتونه مرز ناشناخته ها و شناخته شده ها رو از بین ببره و دوباره اون موجودات راهشون رو به این دنیا پیدا کنن به خاطر همین مدوسا کتاب رو طلسم کرد و براش قفلی ناممکن ساخت و خیلی ها میگن به خاطر سنگین بودن همون طلسم روحش رو به تاریکی فرو برد و خودش شد یکی از مشکلات چند ساله ماها حالا اون بحثش جداش برگردیم سر بحث خودمون با اینکه مدوسا  تونست کتاب رو طلسم کنه ولی نتونسته بود کامل اجراش کنه و از طلسمش کلیدی به جا گذاشت که داشت به یه عامل جنگ تبدیل میشد چرا چون هیچکدوم از روئسا به هم اعتماد نداشتن و برای جلوگیری از یه فاجعه دیگه به تصمیم یکی از بزرگان کلید تیکه،تیکه شد و هر تیکه به یکی از قبایل داده شد و بعد سال های سال و پیدایش زمین هر تیکه یه جا افتاد یا کلا گمشد به خاطر اینکه بازم افرادی مثل شما بودن که خودخواهانه دنبال اون کتاب برای اهدافشون بودن و هیچ کس هیچ تصوری از باز شدن اون کتاب نداره اگه اون کتاب باز شه و موجودات داخلش بیرون بیاد این دفعه حتی بعد دوهزار سال هم پیروزی ممکن نیست الان شما باید ببینین جون دو نفر ارزش جون کل افراد زمین یا حتی دنیاهای دیگه رو داره ؟؟
همه بدون مکث تایید کردن با اینکه هوسوک و تهیونگ با اصرار مخالفت میکردن و با حرف نامجون مثل سگ بارون خورده ساکت موندن
نامجون :معلومه ما یه خانواده ایم اگه نتونیم از خانوادمون محافظت کنیم به نظرتون میتونیم از بقیه محافظت کنیم بزارید این طوری سوال کنم اگه پسرتون درگیر بود شما چیکار میکردید تلاش میکردید یا تحمل داشتید تا مرگشو تماشا کنید ؟؟
با سکوت مین جه
نامجون: درسته وقتی بحث خودمون وسط باشه همین قدر خودخواهیم
جیمین :شما هم برای انسان ها ناشناخته این برای چی این جنگ شروع شد؟؟
مین جه یه نگاه به جیمین کرد و یه آه عمیقی کشید
مین جه :دقیقا جواب سوالت تو خوده سوالِ به خاطر این که هیچ شناختی از هم نداشتن و هر دو طرف به شدت میترسیدن از هم و این ترس دفاع از خود باعث این جنگ شد هر چند افراد طمع کار همه جا هستن بعضی هاشون هم طمع قدرت و سلطنت داشتن و اینطوری شد که تر و خشک با هم سوختن و اونایی که طرفدار جنگ هم نبودن به طور ناخودآگاه درگیر این جنگ شدن و از اونجایی که انسان ها ترسو تر از این حرفان وقتی با یکی قدرتمند تر از خودشون روبه رو میشن دست به نابودی میزنن تا اینکه شروع به شناختن و همزیستی کنن که این خودش سالیان سال طول میکشه یا اصلا اتفاق نمی افته به خاطر همین ما سالیان سال خودمون رو از دید همه پنهان کردیم
هوسوک:گفتی نه همشون منظورت چی بود ؟؟
مین جه آهی کشید
مین جه :خوب حتی اون دورانم همه سمته ممنوعه ها کشیده میشدن خیلی از موجودات نفرین شده با موجودات اینجا عاشق هم شده بودن و سعی کردن خودشون رو نجات بدن و با کلی تلاش تونستن خودشون رو پنهان کنن الان دِی.وارا* صداشون میکنن هرچند اونا خوب بودن .... (و بعد رو به نامجون و هوسوک کرد و حرفشو ادامه داد )....شما دوتا اون موجودات توی قصر رو یادتونه ؟؟
هوسوک و نامجون سری تکون دادن
مین جه :طبق گفته متون ها خطرناک ترین ، بی نقص ترین ، نابغه ترین و ناممکن ترین اون موجودات بودن که به شخصه نصف نابودی اون دوران رو رقم زده بودن اونا تبدیل به هرچی میشدن از اونجایی که نابغه بودن با پیش بینی شکسته شون تصمیم میگیرن که مارو فریب بدن که موفق شدن یه تعدادیشون با استفاده از قدرشون فرار کرده بودن وقتی متوجه شدن بعضی از موجودات نفرین شده فرار کردن که از قضا اون موجودات هم جزوشون بودن دنبالشون کشتن اون موجودات به طور مشکوکی ضعیف شده بودن و همشون رو توی اون قصر قدیمی خاندان من طلسم کردن تا موقعی که شما آزادشون کردین و حالا همه باید منتظر بمونیم ببینیم قراره چه فاجعه ایی روخ بده
هوسوک :خدای من یعنی اونا......
نامجون :ولی اونا داشتن از ققنوس مدوسا محافظت میکردن موضوع چیه ؟؟
مین جه :دقیقا بعد شکست مدوسا بود که متوجه بودن اونا شدن و اونا رو اونجا طلسم کردن درواقع بهترین جا بود فعلا این رو بسپرین به من الان مهم نجات جون این دوتاست
شوگا : نه چه کوفتی زدین مگه؟!
هوسوک به ناچار تمام ماجرا رو با جزئیات تعریف کرد
شوگا : عالی شد همینمون کم بود که با موجودات عنتری مواجه شیم
تهیونگ :او....نه
تهیونگ پنکک کرده بدون هیچ فکری به حرف اومد
تهیونگ :صبر کن ببینم پس تو بودی که به یکی از اعضای تیگر*ه گفتی به جی بی بگن به ریئست بگو آر ام برگشته اگه چیزی که می خوام رو انجام نده خودم کاری میکنم به خودش برینه ؟؟(pt49)
نامجون گیج شده سری تکون داد
نامجون : آره هر چند اون فقط یه تعدید بود تا طرف عقب بکشه من نمیتونستم ریسک کنم از اونجایی که طرف ققنوس مدوسا* رو نیاز داشت پس من دست جنبوندم تا قبل اون به ققنوس مدوسا برسم چطور تو اینو میدونی ؟؟
تهیونگ پوکر شده به نامجون نگاه کرد 
تهیونگ :هیونگ تبریک میگم جی بی برای من کار میکنه و باید بگم تعدیدت به پشمم بود
نامجون آبی که داشت میخورد رو روی را اون بدبخت تف کرد هوسوک یه نفس عمیق کشید و به این فکر کرد"آخه آدم سالم اینجوری خبرا رو به بقیه میگه؟؟"
همه پشم ریزون به جز شوگا به تهیونگ نگاه کردن
جین :هاااا؟؟؟!
مین جه :به چه دلیل کوفتی دنبال قلب مدوسا بودی ؟؟
جیمین:تو هر خرابکاری چه غیر مستقیم چه مستقیم نقش خودتو داری نه ؟؟
تهیونگ:خو من به مدوسا نیاز داشتم تا نیروهامو تفتیک کنه و اون این کار رو بدون تعدید انجام نمیداد ولی خوب آخر هم انجام نداد ولی گردنبندی که شوگولی هیونگ بهم داد کمکم کرد 
نامجون : میدونستی چه گوهی داشتی میخوردی ؟؟؟
همه هنگ کرده بودن
تهیونک :متاسقم هیونگ دلم انتقام می خواست
مین جه یه نفس عمیق کشید وسرشو چندبار تکون داد
مین جه:آه بود و نبود مدوسا توی این عرضه همش دردسره من باید یه صحبتی باهاش کنم وقتی از این عرضه کنار رفته باید کامل کنار بکشه
تهیونگ :زحمت نده به خودت بعد چند روز رفتم پیشش تا ببینم به چه دلیل کوفتی ارتباط رو قطع کرد .... فهمیدم خیلی وقته مرده
همه تو شوک فرو رفتن حتی شوگا چون مدوسا کسی نبود که به سادگی بمیره
بعد چند دقیقه سکوت
جیمین:خوب مشکلش کجاست ؟؟
جین :اینکه مرده
جیمین مدوسا رو نمیشناخت و اهمیتی هم بهش نمیداد الان بحث خودشون حیاتی تر بود
جیمین:اوکی فعلا بیاین بریم رو بحث اصلی دوباره منحرف شدیم
مین جه نفس عمیقی کشید تا به فکراش پر و بال نده البته میتونست حدث بزنه کی کشته ولی فعلا موضوع این نبود
مین جه : جیمین راست میگه خیلی خوب به این توجه کنید ما الان  باید جون این دوتا رو نجات بدیم گذشته دیگه گذشته
شوگا :همین جا استاپ کن 
شوگا به جمع روبه روش نگاه کرد
شوگا:مول سگای عنتر اگه دارید از این جمع چیزی رو مخفی میکنید همین الان بهتره تا آرومم موقور بیاین وگرنه بعدا که متوجه شدم خودم میگامتون
تهیونگ و هوسوک به هم نگاه کردن و بعد با استرس به هرجایی که میتونستن
شوگا:عنترا من بهتون یه فرصت دادم
جین :اوکی شاید خیلی هاتون بدونین ولی خوب گفتنش ضرری نداره من مردم
همه به جز شوگا و تهیونگ و البته هوسوک که این اواخر از طریق خاطرات تهیونگ متوجه شده بود پشم ریزون بهش نگاه کردن
جی یون:منظورت چیه ؟؟
را اون پشت مین جه خم شد ترسیده لب زد
را اون: الان....الا..ن ... روحییییی
مین جه یه آه عمیق دیگه کشید
شوگا:درست ترش اینکه که اون موقعی که تهیونگ 10سالش بود توسط کیم سودونجه جین مرد و با کاری که تهیونگ کرد روحشو از طبیعت پس گرفت و از طریق خودش به طبیعت وصل کرد خوب کل اینجا خراب بشه به طور واقعی میمیره چون معلوم نی به چی وصل شده
نامجون :فاکککک جین تو نباید اینو بهم میگفتی ؟؟؟ ......ولی من صدای قلبتو میشنوم
مین جه : یه نوع طلسمه زاتن اون نه نیازی به نفس کشیدن داره نه به تپیدن قلب
شوگا :ساده ترین وردی که توی گوه دونی های اینجا یادت میدن طلسم سرابه که روی هرچی و همه چیز میشه اجراش کرد
جیمین همچنان پشم ریزون
جیمبن :واو هیونگ تو فوق‌العاده ای بدون نیاز نفس کشیدن و تپیدن قلب زنده ایی
جین بادی به غبغب داد :من همیشه فوق‌العاده بودمممم
نامجون:و من همچنان ازت ناراحتم
جین :خفه چسی نیا واسه من خودت ازم ماهیتت تو پنهان کردی اون وقت الان واسه من چسی میایی ؟؟
نامجون:ولی....
جیمین: هیونگ بعضی وقتا واقعا میزنی هااا چی بهت میگفت وقتی به دنیای تو مربوط بود.... میگفت ساری عزیزم من توی دنیای تو بودم مردم ولی الان زندم با اینکه تو ازم پنهان کرده بودی که یه عنصری؟؟
تهیونگ و جی یون زدن زیر خنده
هوسوک :مضحکه
جین :خوردی پدرسگ حالا هستشو شوت کن بیرون
نامجون مظلوم تو مبل فرو رفت 
مین جه : هی بیخیال این بحثا اصلا بحث اصلی چی بود ؟؟
جیمین  :آقا یه سوال
جین :ای کیر خر گاییدی مارو مگه سر کلاس تاریخ نشستی
جیمین :خو چیه ...انگار فقط من کنجکاوم
مین جه پوفی کرد و سریع جواب داد تا بحث دیگه ایی پیش نیومده
مین جه :جیمین شی بپرس سوالتو
جیمین : شما مگه نگفته بودین که مردن اون موجودات دو هزار سال طول کشتید و خیلی سخت بود و فلان و فلان... چی شد که طی ده سال یهو تموم شد ؟؟
با این سوال هوسوک و تهیونگ لرز سردی کردن هوسوک با استرس بدون اینکه کسی متوجه بشه به آرنجش چنگ میزد و تهیونگ خم شد دستشو با تکیه به زانوش زیر چونش گذاشت ،لپشو پر هوا میکرد و با صدای ریزی از گوشه لبش آروم خارج میکرد کاملا عادی ولی متوجه یک جفت چشم نبودن که کاملا زیر نظرشون داشت
مین جه : نمی دونم این درسته یا نه زمین رو به نابودی بود مادران پیداش ما یعنی مادر طبیعت ،مادر زمین /خاک ، خدای ارواح ، خدای آهن، خدای آب و باد ، امپراطور اژدهایان از طریق درخت زندگانی بعد این که قبیله ها با هم متحد شدن بهشون هشت صلاح دادن که برای مبارزه با اون ها ساخته شده بود طبق همون افسانه که بعد کلی سال ممکنه تحریفم شده باشه هر خدا یکم از نیروی خودشون برای ساخت و دادن انرژی به صلاح ها استفاده کردن اون هشت صلاح به هشت صلاح نیکوتین* معروف شدن البته هرکسی نمیتونست به اون صلاح ها نزدیک بشه چه برسه به دست زدن فقط کسایی که میتونستن که یکی از هشت خصلت رو داشته باشن یعنی روحی قوی به قویی فلز ، قلبی پاک به پاکی آب و متغییر مثل باد و ذهنی به پایداری آتیش و خلاق مثل خاک داشت میتونست از اون ها استفاده کنه هرچند هیچ کس از صد در صدشون استفاده نکرد اون صلاح ها هر کدوم راز ها و نیروها خودش رو داشت ولی یهو بعد تموم شدن جنگ اون صلاح ها با افرادی که از اونا استفاده میکردن غیب شدن افسانه های متفاوتی در موردشون هست اینکه اونا برای مواظب بودن از صلاح ها غیب شدن یا اینکه صلاح ها منتظر صاحب های اصلیشونن هر افسانه چیزی گفته و نمیشه به طور قطع گفت کدوم صحت داره تنها چیزی که میشه با قاطعیت گفت اینکه اون هشت اثر در هشت جای متفاوت از جهان هستن و در حال حفاظت از این جهانن البته ‌خیلی ها رفتن تا پیداشون کنن ولی هیچ کس زنده نموند
نامجون :عالی شد همینمونم مونده بود تا به کلکسیونمون اضافه شه امیدوارم دست کسایی که نباید بی افته نیافتاده باشن
تهیونگ خنده ضایع ای کرد
تهیونگ :اینارو بیخیال چه جوری کلیدا رو پیدا کنیم ؟؟
مین جه یه نفس عمیق کشید و به را اون نگاه کرد
را اون :خوب خوب بالاخره نوبتم شد ما بعد تفکیک کل اون قصر یه نقشه تیکه،تیکه شده پیدا کردیم یعنی در واقع قصر رو زیر و رو کردیم و چیزایی که به نظر مهم میومدن رو جمع کردیم و اینجا چکشون کردیم اون تیکه ها رو با کلی زیر رو کردن وسایل پیدا کردیم به جز یک تیکه اش ولی وقتی اون نقشه رو بهم وصل کردیم متوجه شدیم نقشه کلید کتابه
هوسوک :خو الان نقشه کو؟؟
را اون شونه ایی بالا انداخت : رئیس بعد اینکه متوجه شد نقشه چیه نقشه رو سوزوند و خاکستراشم برای اطمینان تو آب حل کرد و آب هم تبخیر کرد
همه : وا د هل؟؟؟؟؟
شوگا :به چه دلیل فاکی همچین کاری فاکینگی کردی ؟؟
مین جه: اولاً اون نقشه کلید کتابی بود که اگه دست هرکی می رسید اون موقع نه تنها، تنها مشکلمون اون موجودات بودن بلکه هزارتا موجود دیگه که مطمئنا بعد هزار سال قوی تر شدن بودن پس از بین بردمش حتی اگه میشود اون کتاب هم از بین می بردم من هنوز نمیدونم چه جوری تونسته یکی از طلسم های اون کتاب رو اجرا کنه یا چه جوری فهمید اون طلسمی که اجرا شده یکی از این طلسم های این کتابه
همه به تهیونگ نگاه کردن
تهیونگ متعجب دستشو از زیر چونه اش گرفت گیج همشون رو نگاه کرد
تهیونگ :چیه ؟؟
جیمین : عشقم د بنال
تهیونگ شونه ایی بالا انداخت
تهیونگ :موقعی که پیش هیونگا زندگی میکردم یه روز که سرگرم تمرین بودم یهو حس کردم یه نفر داره صدام میکنه صداش شبیه صدای مادرم بود پس رفتم سراغ اون صدا ولی یهو از یه چا پرت شدم......دیگه چیزی یادم نمیاد وقتی بیدار شدم برگه تو دستم بود برگه رو دیدم ،دیدم یه طلسم برای ردگیری افراده به نظرم به کارم می اومد یادش گرفتم و از اونجایی که نمی خواستم کسی چیزی بدونه از بین بردمش ولی به شب نرسیده به شوگا هیونگ گفتم اونم گفت چه رنگی بود گفتم تماما مشکی بود و نوشته هاش طلایی و صورتی کثیف بود برای همین وقتی گفت ماله کتاب های ممنوعه اس تا یه هفته تنبه ام کرد که نباید هر برگه ای رو بخونم و یاد بگیرم
شوگا :باید دارت می زدم
مین جه : تو چی ؟؟
شوگا :فقط رفتم بین کتابای ممنوعه هر کدوم که برگه سیاهی داشت رو چک کردم که فقط این بود
جیمین آهی کشید:حالا  چیکار کنیم؟؟؟
مین جه یه نگاه به سوبین و جی یون کرد
سوبین و جی یون سری تکون دادن
جی یون دور اتاق محافظ گذاشت که کسی از بیرون چیزی نشنوه
مین جه :درسته نقشه رو از بین بردم ولی گفتم شاید یه روزی به درد بخوره پس (به مغزش اشاره کرد) حفظش کردم
مین جه: ودی نقشه کل سرزمین رو نشون بده
پروژکتور نقشه کل سرزمین رو نشون داد
مین جه : کلید شییه یه چشمه و سه تیکه شده و قطعه آخرش کلا خورد شده
نقشه تیکه ایی که خورد شده هنوز نصف دیگه اش پیدا نشده به طور کلی تیکه ها توی هفت جان
تیکه اول توی کوه خاکستریِ توسط اویکِن* ها و لَفینگ گورو* ها مواظبت میشه
جین :اوه مای گاددددد
شوگا:اوکی من نیستم
جیمین:وات؟؟
نامجون :برای رسیدن به کوه خاکستری باید از کوه اسکرله رد شد و برای رد شدن از اون کوه باید 100تا جون حداقل داشته باشی اون کوه پر از وندیگو* های بو گندوِ تازه اگه پستت به اون وندیگوها نخوره خوده کوه زندس و مثل هزارتو هی درحال تغییره حتی یکی از آملیا* ها گفته اونجا خود کوه میخوردتت تازه اگه صفر در صد از اون کوه زنده بمونی اون کوه خاکستری و گوروهاش اون احتمال صفر در صد رو به منفی هزار درصد میکنن چون گوروها موجوداتی ان که اصلا دلت نمیخواد باهاشون روبه رو بشی هر چند اویکِن ها هستن که اگه معامله بلد باشی حداقل میتونی دورشون بزنی
مین جه :اوکی اوکی به اندازه کافی توضیح دادی نامجون شی بریم بعدی تیکه دوم توی جنگل مه توسط الف ها و غول های سنگی مواظبت میشه
هوسوک : بهتر از این نمیشه
جین :اوکی این مورد اینقدرام بد نیست
مین جه:بعدی چهار تیکه شده و توی هفت دره گم و گور شده ما جای دو تیکه اش رو می دونیم دو تیکه بعدی نقشه ایی پیدا نکردیم
همه به جین زل زدن جین هم شونه ای بالا انداخت
تهیونگ :اوکی چاره ایی نداریم از اونجایی که شما بیخیال نمیشین توی هفت دره همه مفقود میشین بدون نقشه پس بیاین به چند گروه تقسیم بشیم من و نامجون و هوسوک میریم دنبال کلیدا جین و جیمین دنبال اون تیکه از نقشه باشن و هر وقت پیدا کردین (تهیونگ به چشمای شوگا نگاه کرد )شوگولی هیونگ زحمت آوردنش رو میکشه یه جورایی ازمون پشتیبانی کن هیونگ که اگه یه نفرمون گم شد پیداش کنی غیر از اون باید دنبال اون موجودات باشی
تهیونگ خیلی خوب بلد بود که با زبونش صبحت کنه شاید از نظر اون جمع حرفش درست ترین نقشه پیش روشون بود ولی از نظر شوگا اون ریده و نمیخواد من بویی ببرم و حتی این عقب نگه داشتن شوگا هم از نظر جین کاملا مشکوک بود نه تنها شوگا رو پشتیبان کرده بود اون و جیمین هم عقب نگه داشته بود یه جورایی مشکوک بود و حس بدی داشت
جیمین :ولی من می خوام.......
هوسوک که یه چیزایی حس کرده بود سریع وسط حرف جیمین پرید توی شرایط الان عقب نگه داشتن شوگا و جین مخصوصا جیمین بهترین کار بود حتی بودن جیمین هم اینجا خودش ریسکه
هوسوک:جیمین اینجا دنیای انسان ها نیست اینجا یه بعد دیگه اس خودش یه جهانِ اینجا کسایی که نیرو ندارن میمیرن پس تنها کاری که از پسش بر میایی اینکه اینجا دنبال نقشه بگردی چون اگه پیداش نکنی توی اون هفت دره قرار نیست کسی جنازشم بیرون بیاد از یه طرف اون موجودات که حالا آزادشدن شوگا لطفاً به پدرت تو پیدا کردن اون موجودات کمک کن و همین طور از کتاب مواظبت کن چون مطمئناً اون هام دنبال باز کردن کتابن
خوب حرفای هوسوک کاملا عادی بود ولی اون به چیزی اشاره کرد که تمام حواس اون جمع رو متوف جیمین کرد اون به ساده ترین اصل موندن توی اون جهان اشاره کرد که مهم ترین اصلش بود که بی اهمیت ترین هم بود
شوگا واقعا داشت کنترلشو از دست میداد
همه به طور مشکوکی نگاهی به تهیونگ و جیمین کردن مهم ترین اصل اون دنیا و اون جنگل "هیچ انسانی اینجا جای نداره اگه دیدی اون دیگه انسان نیست"
اون دنیا همه چیزش زندس مخصوصا جنگل که نگهبانی از مرز این دنیا و دنیای انسان ها به دست ورتور*هاس جنگل مخفی* و جنگل اربوس* دقیقا روی مرز ساخته شده سرزمین ورتورها به نِروینا* معروفه جنگلی که باید تاییدشو داشته باشی .......جین با مردن خانوادش و پیشگیشی به جنگل اجازه رفت و آمد رو داشت و همین طور اون دیگه انسان نیست یه جورایی و بودن جیمین اونم اینجا هیچ دلیلی نداشت حتی بودن با یه موجود از این سمت هم باز هم دلیلی برای رفت و آمدش نمیشد
جو یهو سنگین شده بود
"تهیونگ:هیونگی ریدی
هوسوک:از استرس به چیزی اشاره کردم که نباید....بیا امیدوار باشیم نفهمیده باشن"
شوگا :باشه
با تایید شوگا سنگین بودن جو یکم خوابید و هوسوک و تهیونگ یه نفس آسوده ایی به طور کنترل شده ایی کردن
مین جه :اوکی شما فردا حرکت کنید تا اون موقع میگم وسایل لازم رو براتون جمع آوری میکنم و لطفاً باهم در ارتباط باشید
همه سری تکون دادن

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Où les histoires vivent. Découvrez maintenant