S2-PT_9=اولین ملاقات

87 17 19
                                    

بعد جلسه همه پخش شدن تا یکم خلوت کنن تا مغزشون رو آزاد کنن
و بعد ساعت ها تنهایی هرکی سمتی رفت تا یکم با معشوقش وقت بگذرونه
تهیونگ خسته از اون همه درد و فکر بدنشو بزور روی سرامیک ها با کمک دیوار میکشید
کنار در اتاقش از دیوار سر خورد و به بهش تکیه داد و سرشو به کنار چهار چوب در گذاشت و آروم زمزمه کرد
تهیونگ:اونقدری توی تظاهر غرق شدم که نمیدونم چه جوری دنبال خودم بگردم .....شاید تظاهر میکنم که تظاهر میکنم شاید اصلا تظاهری در کار نباشه ولی با این حال .....این کدوم از منه واقعیه؟؟؟...منه واقعی توی کدوم قسمت از زندگیم گیر کرده ؟؟
تهیونگ نمیدونست چرا ولی یاد اون موقعی افتاد که برای اولین بار جیمین رو دیده بود.....یه لبخند تلخ زد و به این فکر کرد .....شاید تو گذشته دفن شده.....

فلش بک

One day
2017/11/7
02:35 p.m
❌❌❌❌❌❌

به آسمون سیاه نگاه کرد و سیگار با اسانس توتشو لای لباش گذاشت پوک عمیقی ازش گرفت
......این تنهایی براش عادی تر از هر چیز دیگه ای بود
اون مرحم دردای خودش بود
شاید یه زمانی از سرمای تنهایی میترسید و میلرزید ولی الان........
.......اون فقط...........
به نامه قدیمی توی دستش نگاه کرد
"هی
خوبی؟
هه چه سوالی معلومه نه
تو باید قوی بمونی
نزار کسی اشکتو ببینه
بزار همه فکر کنن تو یه دیونه ایی که چیزی براش اهمیت نداره وخوشی زده زیر دلش
عشقم مواظب اطرافیانت باش
گرگ شب زوزه میکشه
تو محکوم به مرگ در سکوت شبی
پس با افتخار مجازاتتو قبول کن
مثل مادرت که تحمل کرد ....توهم بی حس شو .....بد شو.....تنها شو......راحت شو .....بغض نکن عشقم
گریه کن
تو تنها غروب زندگیتی
تو .....
فقط خودتو داری
خودتو دوست داشت باش
تو رفیق تنهایی های خودت باش
تو به کسی نیاز نداری
بدون دیگران هم......میشه زندگی کرد و نفس کشید .....
میدونی نفس بریدن چه جوریه؟
میتونی ببری
میتونی قلب و مغزتو دربیاری
میتونی فقط زندگی کنی
ولی چه فایده وقتی اون سمت هم کسی منتظرت نیست
پس بمون و قوی شو
جا نزن عشق من "
هههههه .....توی سکوت شب صدای قهقه هاش خیلی غمگین و سرد به نظر میرسید....دقیقا مثل خودش
×:هوم جوک خوبی بود
بعدش فنک رو زیر نامه قرار داد.....اون آخرین چیزی بود که خوده 11سالش برای الانش نوشته بود ....اون تنها چیزی بود که اونو به گذشته وصل میکرد
به سوختن برگه نگاه کرد......چقدر شبیه خودش بود
با یه پوزخند به شهره زیر پاهاش نگاه کرد....اون هیچ فایده ایی نداشت ...اوه چرا داشت ....مصرف کردن اکسیژن و تولید کردن دی اکسید توش خیلی نقش داشت ....ناامید تر از همیشه و متنفر تر از همیشه نشست و با گریه خودش رو بغل کرد ....اون حتی به توصیه های خودش گوش نکرد به جای اینکه از دیگران متنفر باشه از خودش متنفر بود و میترسید اون متوجه شد که حتی عرضه گرفتن انتقامم نداره....درسته اون جا زده بود ....اون نمی خواست کسیو از دست بده ولی حواسش به خودش نبود الان حتی کسی هم نداشت که بره پیشش و تو بغلش زاررر بزنه ....اشتباه شده بود ....اون هنوزم از تنهایی که توش گیر افتاده میترسه......
خودشو سفت بغل کرد و مثلِ بیدی در مَرض طوفان لرزید هوا سرد نبود با نیرویی که داشت هیچ وقت سردش نمیشد ولی الان داشت بندری میزد
با چشمای خیس به سیگار خاموش افتاده رو زمین خیره شد و با خودش چیزایی زمزمه میکرد
یهو با چیزی که روش قرار گرفت از جا پرید و ترسیده به پسری که کنارش نشسته بود نگاه کرد
+:هی پسر چه رویی داری ها داری از سرما سگ لرزه میری ولی هنوز نشستی ؟
هنوز متعجب به پسرک نگاه میکرد
پسرک ایستاده پوفی کرد و کنارش نشست
+:هی اسمت چیه؟
×:من ..من ....تهیونگم...
+:هوم تهیونگ منم جیمینم
تهیونگ سری تکون داد و خودشو تو کاپشنی که رو دوشش بود جمع کرد
با چشمای درشتش به جیمینی که غرق دنیای روبه روش بود چشم دوخت
جیمین با احساس نگاه خیره روش برگشت و نگاهش کرد بعدش با تمام وجودش لبخند زد
جیمین:حتما می خوای بگی چرا پیشتم و کاپشنمو بهت دادم ؟
تهیونگ مظلوم سر تکون داد
جیمین الکی صدای فکر کردن از خودش درآورد
جیمین:هوممم...چون دیدم یه گربه ناز و مامانی که از قضا کون خوشگلی هم داره،داره گریه میکنه ....چیه عشقت ولت کرده ؟
تهیونگ از کلماتی که جیمین استفاده کرده بود سر در نیاورده بود "اون الان از کونش تعریف کرد؟؟باید چی میگفت؟؟قابلتو نداره یا ممنونم ؟؟ فکر نمیکنه پرو ام؟؟"فکر کنم سکوت بهترین گزینش بود
جیمین:نکنه لالی؟عیب نداره خودم جات حرف میزنم
بعد هم با صدای بلند خندید
تهیونگ محو زیبایی های جیمین شد نه زیبایی های ظاهرش بلکه قلب مهربونش بدون اینکه بشناستش...نجاتش داده بود
تهیونگ خواست قلبشو بده در واقع به نظرش بهترین گزینه بود برای اینکه قلب مظلومشو سالم نگه داره ......خودش خواست در قلبشو برای طرف مقابلش باز کنه اون خواست بهش فکر کنه و پیشش باشه
انسان ها چی میگفتن بهش ؟؟عشق در نگاه اول؟؟؟اوه نه عشق با نگاه اول یا سریع وجود نداره این خوده طرفِ که سریع به قلبش دستور میده در ها رو برای ورود شخص خاصش باز کنه اون می خواد که به طرف مقابل حس پیدا کنه و کم کم پیدا میکنه پس بهتره بگیم عشق ارادی در نگاه اول و تهیونگ هم خواست قلبشو بده به بهترین آدم دنیاش
÷:جیمیناااااااا کدوممممممم گوریییییی بیا باید بریم
جیمین یه نگاه به فردی که داشت خودشو جر میداد ولی یه قدم بر نمیداشت کرد
چشماشو تو حدقه چرخوند و پاشد
خواست بره که شلوارش کشیده شد
برگشت و به پسری که تو تاریکی از چهرش چیزی معلوم نبود جز چشمای اقیانوسی پر ستارش نگاه کرد
تهیونگ ترسیده بود.....از رفتنش ترسیده بود از دوباره.....تنها شدنش
جیمین رو زانوهاش نشست
جیمین:چیزی شده ؟
تهیونگ با دستاش کاپشنو محکم نگه داشت و با بغض نگاهش کرد
جیمین نمیدونست چرا دلش می خواست پیش تهیونگ بمونه و تا جون داره بغلش کنه با صدایی که از کاپشن در اومد فکر کرد که می خواد کاپشن رو پس بده با لبخند دستی به موهای نرم تهیونگ کشید
جیمین:کاپشن پیش خودت بمونه ...دفعه دیگه دیدیم بهم بده
تهیونگ با خودش فکر کرد "اون رو حرفش میمونه؟؟اگه میگه دفعه بعد؟؟واقعا دفعه بعده؟؟؟"
تهیونگ توی فکرش غرق شد بدون اینکه متوجه بشه دستش شل شد جیمین هم فکر کرد مشکل دیگه رفع شده و با مکث و لبخند رفت
تهیونگ وقتی به خودش اومد ....دوباره تنها شده بود .....ولی این تنهایی ....با تنهایی دو دقیقه قبلش خیلی فرق داشت ....به نظرش حالا دنیاش میتونه زنده بشه و قابل تحمل تر بشه.........شهر زیر پاش حالا قشنگ شده بود

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now