سوم شخص
بی حال قدماشو رو زمین میکشید بدون توجه به اطراف داشت فکر میکرد "فاک تو این زندگی فاکی که نمیزارن دو دقیقه ادم چشماشو ببنده بخوابه ...چرا این مسیر فاکی تموم نمیشه...الان من اینجا دراز بکشم و بخوابم اتفاق خاصی می افته ...از قدیم گفتن کسی که کار داره خودش بیاد ....بعد چرا من باید برم درصورتی که هیچ کار فاکی با اون عجوزه فاکی ندارم فاک"
نفسشو با شدت داد بیرون یه خمیازه بلند بالا کرد
بالاخره با دیدن منطقه مورد نظر نفسشو با خوشحالی داد بیرون خوب ..زود رسیده بود یعنی کارشم زود تموم میشد و این یعنی وقت خواب بیشتر
×:وقت بخیر مرد جوان
+:کص نگو
×:بهتر یکم رو تربیتت کار کنم
+:بازم داری کص میگی
×:تو ادم بشو نیستی نه؟
+:دینگ ...جواب ابلهان خاموشیست
×:هییی من پیشتر از تو سن دارم بهتره درست صحبت کنی
بدون جواب دادن به اون پیرزن اون شیشه استوانه ایی که سرش با چوب پنبه بسته شد بود رو اورد بالا با نگاه تیرش به اون زن خیره شد و یه نیش خند خبیث زد
پیرزن با دیدن شی مورد نظر چشماش برقی زد و درست عین روانی ها سمت شیشه رفت و به اون ماده قرمز رنگی که توش اتیشک های کوچولویی(🔥) میرقصیدن نگاه کرد ...جوری خیره شده بود....که انگار مسخ رقص اتیشک های کوچولو شده بود ....خوب راستش واقعا شده بود ....بدجور شیفته شون شده بود
+:دستم خسته شد ....
پیرزن با این خطار واضح ترسیده شیشه رو گرفت اون،اون قدری پسر جوان رو میشناخت که بدونه چقدر کله خرابه و براش هیچی فرق نداره و اینم میدونست که اگه یه دقیقه دیر تر اون شیشه رو میگرفت اون شیشه از بین دستاش سر میخوره می افتاد پایین و بعدش هم میگه"اوپس ...گفتم که... دستم خسته شده بود " درست مثه سری پیش تمام زحمتاش فقط به خاطر خسته شدن یه دست به فاک رفته بود
پسر بدون توجه به پیر زن برگشت بره که ...
×:کیس خوبی داشتی ...
پسر به پشماشم نگرفت که اون چی گفت....درسته اون اونقدری سن داشت که از همه چیز خبر داشته باشه و روشش استفاده از اون همه چیز هم بلد باشه ....به خاطر همین بود که باید با احتیاط پیشتری کارشو میکرد ...اون قشنگ زیر میکروسکوپ بود ...اون فقط به یه دلیل کیس فرانسوی با اون اوزگل انجام داده بود تا اون گردنبد رو بهش بده ...اگه تو حالت عادی بهش میداد خیلی شک بر انگیز بود .....واقعا حالا که خودشم دقت میکرد میفهمید که خیلی عجیبه....خیلی..... در واقعه اگه ساده به مسئله نگاه میکردی این بود که چی شده شوگا کبیر به یه اسکول که مرزهای اسکولی رو جابه جا کرده یه گردنبد گرون و کمیاب داده ....این خودش دیگه جز عجایب پنجگانه بود...دلیلشم که بماند....پوفی کرد و امیدوار بود حداقل اون عصاره بتونه تا چند ساعت سر اون پیرزن و گرم کنه ....با یه تک خنده از کاری که کرده بود و اون پیر زن متوجه نشده بود به راهش ادامه داد
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
ممنون از کسایی که ووت و کامنت میدن💜💜
من شما را خیلی بوراهه💙💛
شرمنده اگه دیر شد ....امتحانای ترمم شروع شده و تا تموم بشن شاید اپی صورت نگیره😥
أنت تقرأ
𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
خيال (فانتازيا)(های به ریدرها عزیزم لینک پارت های ویرایش شدش قرار گرفته در پارت اول لطفا اگه به این بوک برای خوندن فرصت دادید لطفا فایل های ویرایش شده اش رو چک کنید و لذت ببرید 💜) کیم تهیونگ حتی اسمشم باعث میشه سرتو بکبونی تو دیوار کیم تهیونگ عنصریه که تنها کار...