بعد از دقایق زیادی که تهیونگ سفت هوسوک رو چسبیده بود بالاخره رضایت داد قبل از تاریک شدن هوا تلپورت کنن ولی بر اساس یک اتفاق که به نظر هوسوک کاملا عمدی از سمت تهیونگ بود دوکلیومتری میشد که با پای پیاده داشتن به سمت کلبه شوگا میرفتن البته که میتونستن دوباره تلپورت کنن ولی هوسوک برای جلوگیری از یه فاجعه دیگه نذاشت تهیونگ دست به یه تلپورت دیگه بزنه خوب اون از دست دادن پاهاشو ترجیح داد به یه گند دیگه.......
همونطوری که توی راه کلبه شوگا بودن به خورشیدی که کم کم پشت درخت ها در حال محو شدن بود نگاه میکردن فضای بینشون هنوزم غمگین بود با اینکه تمام سعی شون رو برای شاد بودن جو کردن ولی نتونستن اون دلگیری که انتهای قلبشون از شرایطشون بود رو پس بزنن و نادیده بگیرن
هوسوک وایستاد و به خورشیدی نگاه کرد که حالا جاشو ماه پر کرده بود یه نیشخند تلخ زد و بدون توجه به چهره متعجب تهیونگ سری تکون داد و دوباره شروع به راه رفتن کرد این چرخه جا به جایی قلبشو پیشتر میفشرد دقیقا مثل اتفاقات زندگیش بود [وقتی خوشی از زندگیش میره و بدبختی جاشو پر میکنه] ولی اگه بخواد منطقی بهش فکر کنه اون هم مثل ماه زیبایی های خودشو داره.....ولی تا کی میتونست منطقی فکر کنه؟؟؟
به تهیونگ نگاه کرد که غرق در فکر مظلوم بهش چسبیده بود اون حداقل الان کنار یه خانواده هر چند مشنگ قراره داره و این چیزیه که با هیچ چیز عوضش نمیکنه تا از دستشون بده چون میدونه هرچی بشه اونا کنارشن حتی اگه گند بزنه پس با یه لبخند دست تهیونگ رو فشرد تا به اون هم بفهمونه که "اون هم" دیگه تنها نیست
تهیونگ متعجب به هوسوک نگاه کرد ولی بعدش نیشش تا بنا گوش باز شد و دست هوسوک و کشید و شروع به دویدن کرد تا زودتر به کلبه برسن بعد دو ساعت دویدن با نفس،نفس ایستاد و به کلبه نگاه کرد هوسوک با نفس عمیق پخش زمین شد و به دستاش تکیه داد
هوسوک:دی...ونه ....نزدیک بود...بکشیممم
ولی تمامم حواس تهیونگ مجذوب اون تندیس زیبایی بود اونقدری که حتی یادش رفت نفس بکشه
جیمین به طور جذابی روی پله ها نشسته بود و سرگرم گوشیش بود ولی وقتی سرشو بالا آورد و یه نفر رو دید که با فاصله زیاد از کلبه وایستاده و داره نگاهش میکنه ترسیده دقت کرد ولی وقتی متوجه شد اون تهیونگِ با یه لبخند حرصی بدون این که کنترلی روی خودش داشته باشه عصبی قدمای بلندی سمت تهیونگ ور میداشت
جیمین اسم تهیونگ رو با حرصی اشکار غرید و اون موقع بود که تهیونگ بالاخره به خودش اومد و نفس کشید و دید جیمین داره سمتش میاد و فکر کرد جیمین داره میاد تا بغلش کنه پس با نیشی که دوباره شل شده بود سمتش دوید ولی بعد چند ثانیه اون با جیغ شروع کرد به هر سمتی که میتونست فرار کردن
هوسوک از خنده زیاد به طور کامل پخش زمین شده بود چون به طور کامل دید که تهیونگ به طور رمانتیکی سمت جیمین رفت ولی وقتی دید جیمین کمربندشو در آورد الان کاملا وحشت زده شروع کرد مخالف جیمین دویدن هوسوک دیگه نمیتونست از خنده زیاد نفس بکشه
تهیونگ:هیونگییییی نجاتممممم بدهههههههههههه
جیمین:کیمممممم تهیونگگگگگگگ وایستاااااااا کارییییتتت ندارممممم
تهیونگ:آره جون خودت پس با اون کمربندت حتما می خوای چکیده ازم بکشی بیرون
جیمین :بهت گفتممم وایستااااااااا
تهیونگ:هیونگگگگگ جلوشوووو بگیررررر
هوسوک که بالاخره تونست خنده هاشو به سختی کنترل کنه تند تند آب دهنشو قورت میداد
هوسوک:متاسفم ته کاری ازم بر نمیاد ...دونسونگ کاملا عنی بودی یادت گرامی باد
تهیونگ :ایییی آدم فروششششش
هوسوک دوباره با صدای بلندی زد زیر خنده وقتی دید جیمین داره چهار چنگولی میدوه چون یه دستش به کمر شلوارش بود تا یه وقت نیافته و دست دیگشم بالاسرش کمربندو میچرخوند
تهیونگ دید هوسوک بی طرفه وجیمین هم ولش نمیکنه این دفعه با سرعت سمت کلبه دوید و درشو باز کرد و خودشو پرت کرد و در رو محکم بست و پشت در نشست وقتی سایه یه نفر روش افتاد سرشو بلند کرد ترسیده شروع به جیغ زدن کرد و در رو باز کرد و مستقیم تو بغل جیمین افتاد که جیمین هم به هیچ وجه انتظار نداشت تهیونگ در رو باز کنه و سمتش بیاد از پشت افتاد و تهیونگ هم روش
تهیونگ هی آب دهنشو قورت میداد و به اون لبخند ترسناک شوگولی که با چاقو داشت سمتش می اومد زل زده بود جیمین وقتی سرکی کشید از جاش پرید و دستاشو ناخودآگاه سفت دور تهیونگ حلقه کرد
جیمین:هی...ونگ
شوگا:خوب ببین ما اینجا چی داریم
تهیونگ:هیو...نگی ....بهت گفته بودم چقدر عاشقتم
جیمی تند تند سری تکون داد :آرهههههه عاشقتیممم
شوگا بالاسر تهیونگ وایستاد و چاقو رو بالاآورد و با چشمای درشت شده یه لبخند لثه ایی گفت
شوگا:تمام مدت منتظر بودم بیای تا برای خودم باربیکو راه بندازم
تهیونگ ترسیده پیشتر به جیمین چسبید
تهیونگ:شو....گو..لی....
شوگا همین که می خواست چاقو رو فرود بیاره که یقش از پشت کشیده شد
جین:یااااااا آروم باشششش
شوگا در حال تقلا کردن بود تا جین ولش کنه
شوگا :ولمممممم کنننننننن من باید پوست اینو قلفتی بکنم
جیمین و تهیونگ یه نفس راحتی کشیدن و عضلاتشون رو شل کردن
جیمین:هیونگ ولششش نکنیییی هاااا
هوسوک که بهشون رسیده بود پوکر به صحنه نمایش نگاه میکرد
جین:یه لحظه ساکت شو ....(رو کرد به جی هوپ) شما چرا اینقدر دیر کردید
هوسوک با قیافه ایی که معلوم نبود پوکر یا بیخیال به تهیونگ اشاره کرد
هوسوک:این آقایی که اینجا میبینید موقع تلپورت کردن یهو هوس بستنی خرسی میکنه و حدس بزنید چی؟؟؟ اون به خرس فکر کرد و ما تو غار خرس سر در آوردیم .....آههه شانس آوردیم خرسه خوابببب بودددد میدونینن چقدر مکافات کشیدم تا این احمقو ساکت از اونجا خارج کنم؟؟؟..... و من ترجیح دادم که پیاده از اونجا تا اینجا.....
یهو سرش تیر کشید روی زانوهاش افتاد و با هر دو دستش سرشو چسبید و شروع به ناله کردن کرد
جین و شوگا متعجب از حرکت ایستادن و بهش نگاه کردن که همون موقع تهیونگ با تیر کشیده قلبش به جلو خم شد و قلبشو چسبید و ناله کرد
جیمین ترسیده صورت قرمز شده تهیونگ رو بین دستاش گرفت
جیمین:تهیونگییی چت شد
ولی تهیونگ از درد به پهلو افتاده بود و از اون طرف هم هوسوک از درد به حالت سجده در اومده بود و از درد فریاد میکشد
جین ترسیده سمت هوسوک رفت و دستاشو رو شونه اش گذاشت
جین:شما دوتا چتون شدهههه شوگا یه کاری کن
نامجون که از حموم در اومده بود کنجکاو شده از سرو صداهای بیرون با همون حوله ایی که دورش پیچیده شده بود بیرون رفت که با وضعیت بهم ریخته اس مواجه شد نگران سمت هوسوک رفت
شوگا :تهیونگگگگ
تهیونگ از درد شروع به گریه کرد و اونقدری درد داشت که حتی خوب هم نفس نمیکشید شوگا هر چقدر بهش انرژی میداد انگار فایده نداشت
نامجون هم هر چقدر از نیروشو به هوسوک میداد انگار بدن هوسوک نیروشو پس میزد و در آخر به جنون رسید و سرشو محکم به کف کلبه میکوبید نامجون با چشمای اشکی سعی کرد جلوشو بگیره که یهو هوسوک روی زانوهاش نشست و سرش سمت آسمون رفت و تهیونگ هم به شدت میلرزید نامجون یهو با حس کاملا بدی که بهش هجوم آورده بود با وحشت بلند گفت
نامجون :هموتوننننن فاصله بگیرین ازشوننن
شوگا دست از کارش ور داشت و دست جیمین رو کشید و با کلی فاصله از اونا جلوی جیمینی ایستاد که با فریاد میگفت کنار بره جین محکم ساعد نامجون فشار داد و از پشت سرشو تو گردن نامجون فرو کرد و در لحاظات بعدی شوگا و نامجون و جیمین با وحشت کامل به صحنه رو برو خیره شده بودن که جین هم در آخر با صدای فریادهایی که بلندتر شده بود سر شو بلند کرد و به صحنه روبروش نگاه کرد و ناباورانه یه قدم عقب رفت هوسوک غرق در شعله های سفید و نارنجی شده بود جوری که جسمش معلوم نبود و تهیونگی که جسمش بین یه نیروی شیشه ایی مانندی که انگار جریان داشت در حال پیشتر تو خودش مچاله شدن بود ولی در ثانیه های بعدی دوباره جنگل در سکوت وهم انگیزی غرق شد و همه چی در یک آن برای اون دو نفر متوقف شد
جسم داغ شده هوسوک کنار تهیونگ افتاد و جسم مچاله شده تهیونگ دوباره ریلکس شده به حالت اولیه برگشت
اولین کسی که به خودش اومد جیمین بود که بین اون دو نفر نشست و دستاشو تو موهاشون فرو کرد و موهاشون رو از صورتشون کنار زد و وقتی متوجه نفس کشیدنشون شد با بغض سمت اون سه نفر برگشت و بدون اینکه کسی رو مخاطب قرار بده گفت
جیمین :هیونگ .....چه اتفاقی افتاد؟؟
و این همون زنگ خطری بود که برای اون سه نفر به صدا در اومده بود
شوگا یه نفس عمیق کشید و با مکث گفت
شوگا :تاوان ...این چیزیه که اونا دارن پس میدن
جین با زانو بالا سر هوسوک افتاد و جسمشو بین بازوهاش گرفت
جین:حالا....براشون چه اتفاقی می افته ؟؟؟
شوگا خم شد و جسم تهیونگ رو بین دستاش بلند کرد و سمت در ورودی کلبه رفت
شوگا :خیلی راحت ......اینقدر ادامه پیدا میکنه تا بمیرن
نامجون هوسوک رو از بین دستای جین گرفت و براید استایل بغلش کرد ولی با حرف شوگا خشکش زد و پیشتر جسم هوسوک به خودش فشرد وضعیت جین و جیمین هم فرقی با نامجون نداشت تا بالاخره به خودشون اومدن و پشت سر شوگا داخل رفتن
جیمین:یعنییی چییی؟؟؟
شوگا تهیونگ بیهوش شده رو روی تخت گذاشت و برگشت سمت جیمین
شوگا:فکر کنم واضح بهت گفتم .....نامجون هوسوک رو کنار ته بزار..... بهتره هر دوشون کنار هم باشن
نامجون سری تکون داد و هوسوک رو کنار تهیونگ گذاشت و کنار تخت زانو زد و موهای هوسوک و از صورتش کنار زد و به صورتش زل زد با بغض به این فکر کرد اگه از دستش بده........؟؟
جین سمت نامجون رفت و دستشو روی شونه اش قرار داد و فشرد میفهمید که چی میکشه هر چی باشه اون هم توی این شرایط البته متفاوت تر بوده
جیمین :یعنی می خوای بشینیمو مردنشون رو ببینیم؟؟؟
جین:حتما باید یه راه حلی باشه
شوگا با یه نفس عمیق پیشونیش رو ماساژ داد
شوگا :نمیدونم فردا بین کتابا میگردیم یه راه حل پیدا میکنیم الان هیچی به ذهنم نمیرسه
و اون شب همشون بالاسر اون دو نفر صبح کردن و از آینده نامعلومی که در پیش داشتن واهمه داشتن🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
های های من اومد بعد چند اندی هفته ایی💋💋💋
خوب اینم این پارت ..پارت بعدی هم در حال ویرایشه و بعد ویرایش قرار داده میشه 🙂
مرسی از اونایی که ووت و کامنت میدننننن 🥺💙
من شما را خیلی بوراههههه💜💜💜💜
لطفا نظراتتون رو بهم بگید 😗
DU LIEST GERADE
𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
Fantasy(های به ریدرها عزیزم لینک پارت های ویرایش شدش قرار گرفته در پارت اول لطفا اگه به این بوک برای خوندن فرصت دادید لطفا فایل های ویرایش شده اش رو چک کنید و لذت ببرید 💜) کیم تهیونگ حتی اسمشم باعث میشه سرتو بکبونی تو دیوار کیم تهیونگ عنصریه که تنها کار...