PT_24

572 80 66
                                    

جیمین


آخخخ خداااا دارم نصف میشم ...خدا لعنتت نکنه ته

با صدای گوشیم دستم دراز کردم و ورش داشتم

جین:هی عجنبی یک ساعت دیگه همه مون اونجایم

گیج پلک زدم چرا باید بیان با حجوم خاطرات به مخم ..مخم گوزید...این همه اتفاق توی یه روز خدا به داد بقیه روز ها برسه ...مخصوصااا امروززز

یه تکون ریز خوردم ....اخخخخ نفسم قطع شد حتی نفس کشیدنم با درد بود حالا توی این موقعیت چه جوری راه برم نمیری تههه ایشاالله فلج شی که فلجم کردی

یه نگاه بهش انداختم که با آرانش خوابیده بود

سرمو چرخوندم که چشمم به دمپایی افتاد با هزااررر خفت و خاری خودم خم کردم ورش داشتم یه نگاه پر حرص بهش انداختم

جیمین:خودتو مرده بدون

با تماممم جونی که داشتم دمپایی رو تو صورتش کبوندم که وحشت زده تو جاش نشست

ته:چی ...چی ....شده ....فضایی ها حمله کردن

پوکر نگاهش کردم جیمین:آره حمله کردن اونم چه جورم

با یه جیغ و کاملااا لخت شروع به این ور و اون ور رفتن کرد که البته چندبار با باسن مبارک افتاد زمین

ته:ممننن مغزمو دوستتتت دارمممم

با دمپایی تو دستم یکی زدم تو فرق سرم که کمرم تیر کشید خدایااا چرا بهش دادمم هاااا یه دلیل منطقی برام بیارررر

نمی دونستم بخندم به حالم و حالش یا گریه کنم به حالم

اوفف مغزم نمیکشه داد زدم

جیمین:تتههه هیچ کس حمله نکرده تن لشتو جمع کن  بیا من و ببر حمومممم

ته: مگه پا نداری؟؟؟

دمپایی رو سمتش پرت کردنم نفس بریدددد

جیمین:به.....لط..فت ...قطع ..نخاع....ش...دم

اومد ستم و براید استایل بلندم کرد و برد حموم و اب داغ رو باز کرد و منو گذاشت توش

ته:می خوای برات کاچی درست کنم

با چشمای در اومده برگشتم سمتش جوری که صدای تلق گردنم و شنیدم

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now