PT_28

513 67 176
                                    


سوم شخص

منطقه غیر مسکونی کِلن


با عصبانیت غیر قابل وصفی لب تاپ و به دیوار پرت کرد رگ های آبی رنگش بیرون زده بودن و چشماش کاسه خون شده بود و عینه یه گاومیش رم کرده نفس میکشید

بک:آروم باش سهوننن

سهون یه نگاه ترسناک به بک که انگار از ترس نزدیک بود برینه به خودش نگاه کرد

سهون:چیووووو آروممم باشم هااااچیووو

بک:حالا اتفاقیه افتادهه نمی تونی درستش کنی...بیخیالش شووو و فقط آروم باش

سهون:چیو آرومممم باشم هااا میفهمییی بککک کسی که کشتم زنده شدههه و داره راس راس منو دست میندازه فکر میکنه اون دروغای که تف کرد فقط برای سوزوندن ماتحت من بودددد...اونم مثه پدر عوضیشه

اشک تو چشمای سهون جمع شده بود و بغض چندین سالش سر باز کرده بود پاهاش دیگه تحمل وزنشو نداشتن دیوار تکیه دادو آروم سر خورد و عین یه بچه تو خودش جمع شد

بکهیون بالاخره به خودش جرئت داد به دوست شکست خوردش نزدیک بشه کنارش نشست

بک:احمق ...تو تمام مدت عذاب وجدان و حسرت داشتی برای کشتنش...و هر وقت هم مست میکردی همیشه التماس یه فرصت برای جبرانش میکردی ...حالا که اتفاق افتاده چرا کونت داره میسوزه

سهون:فکر میکردم دیگه تمام شده برام ولی هنوز با دیدن چهرش یادش می افتم


فلش بک به ......42p


×:شهون این دیده چلا باز نیشه؟؟

سهون:ته اون یه گل برفیه معلومه الان باز نمیشه الان بهاره

ته:وَی من دوشش داستم

سهون:کیه که دوستش نداشته باشه ...میدونی افسانش چیه

پسر بچه با چشمای کنجکاو به تنها پشتیبانش نگاه کرد با کنجکاوی رفت سمتش و روی پاهاش نشست

ته:نه شیه؟

سهون:در دوارن های قدیم چهار الهه تو آسمان هشتم زندگی میکردم خیلی هم باهم دوست بودن و باهم همش بازی و تفریح میکردن و همش صدای خندهاشون تو آسمانای دیگه میرفت این چهارتا یکشون اسمش برفی بود یکی دیگه سبزی اون یکی گرمی و اون یکی غمگین

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now