S2-Pt_19=خریدار

194 13 62
                                    

تهیونگ پوکرخسته به اون حلزون شکم گنده نگاه میکرد باورش نمیشد درست مثل یه شی با ارزش رفته رو صحنه تا قیمت گذاری بشه و در آخر به فروش برسه اونم با دوتا اشانتیون درست مثل این میمونه یکی بخری سه تا ببری ......آههه یادش اومد چقدر اون آدمای شیک پوش حوصله سر بره توی تلویزیون که برای مزایده های مختلف قیمت میدادن مسخره میکرد توی خودش میدید که میتونه با یه فاک فینگر با پرچم کارما ایز عه بِچ کل جهان رو طی کنه.....هی
خوب موضوع این بود که صبح زود بعد اینکه بیدارشون کرده بودن و نصف روز حرکت این دفعه با پای پیاده به جایی مثل بازار سیاه رسیده بودن ولی الان به جای کلمه سیاه کلمه برده جای گذاری میشد و برده ها رو روی اِستیج(صحنه) میزاشتن افراد به نوبت بازرسی میشدن از تو حلق گرفته تا در آوردن چشم از حدقه البته دستمالی های فروان رو از یاد نبریم و بعد تموم شدن بازرسی و یه آنتراک چند دقیقه ایی برده ها دوباره به نوبت بالا میرفتن و افراد شکم گنده سر خرید به جون هم می افتادن تا الان که نوبت به اون سه نفر رسیده بود قیمت از 10 سکه شروع شده بود تا 80 سکه و پاهای تهیونگ کم‌کم توان ایستادنشون رو داشتن از دست میدادن بچه دلش میخواست همونجا بگیره بشینه و به این فکر میکرد وادفاک کی این مسخره بازی تموم میشه ؟؟
+:آههه زود باشینننن این سه نفر توی مبارزه نظیر ندارن ما به زور تونستیم کنترلشون کنیم بدنی عالییی خوشفرمممم دارننن چک که کردین دست به جنبونید
تهیونگ چشمی چرخوند که
÷:400سکه طلا برای هرکدوم
چشماش گشاد شد ....این دیونه چی داره میگه ؟؟
چشماشو به اطراف چرخوند تا اینکه که صاحب صدا رو پیدا کرد باهم چشم تو چشم شدن چقدر شبیه اون الهه عشق* بود
هوسوک زمزمه کرد :عالی شد حالا باید از کمرمونم استفاده کنیم
تهیونگ اخم کرده بهش نگاه کرد
تهیونک :مگه تا الان استفاده نمیکردیم ؟؟
نامجون : تهیونگ منظورش سکسه ...سکس
تهیونگ با چشمای درشت شده خواست جیغی بزنه که دستی چونه شو گرفت سرشو برگردوند
تهیونگ تو همون حالت اِستُپ خورد فرد که روی هوا شناور بود و نیم فوت از تهیونگ بالا تر بود با طنازی انگشت اشارشو زیر چونه تهیونگ گذاشت رو به جلو حرکت داد تا جایی که با یه ضربه ملایمی چونه تهیونگ از انگشتش ول شد روش خم شد همون طور که به هم زل زده بودن یهو الهه لبخند شیطانی زد
+:1200 تا 2
*:1500 تا
مجری از این همه پول ذوق زده گفت
+:1500 تا 1
الهه خشمگین سمت مجری غرید :2000 تا
+:اوه 2000 تا 1
*:5000تا
+:5000تا 1
این کلک تا زمانی ادامه داشت که تعداد رقم ها سر به فلک کشیدن همه افراد جز اون دو نفر عقب کشیده بودن هی به کلکشون نگاه میکرد مجری بدبخت هم فرصت نمیکرد تا بشمره
هوسوک :این....‌بوق....تا کی ادامه داره
نامجون:نمیدونم فقط میخوام زودتر تموم بشه
تهیونگ عصبی یهو عربده زد
تهیونگ :خفهههه شینننننن
با دادی که زد همه جا تو سکوت فرو رفت همه به اون برده قرمز شده نگاه میکردن
تهیونگ عصبی نگاهشون میکرد که همهمه بالا گرفت بین اون همه همهمه صدایی واضحه از انتهای جمعیت به گوش همه رسید
÷:اکسیر آگیرا برای هر سه تاشون
با حرف اون غریبه همه جا توی سکوت وحشتناکی فرو‌ رفت
هوسوک و نامجون با خود ریخته پشمای مانده به اون فردی که این حرف رو زد نگاه کردن
فرد غریبه چیزی از صورتش معلوم نبود مدل لباساش شبیه غارتگران بود تماما خاکی با یه گن قرمز که کلی چیز ازش آویزون بود و یه شَفیه بلند هم سرش بود که تا قفسه سینه اشو پوشش میداد اون کی بود که ......همچین در خواستی داده بود؟؟ یعنی چی شد بود که اون سه تا رو در عوض یک اکسیر داشت معاوضه میکرد ؟؟ یعنی اینقدر ارزش داشتن؟؟
+:فروخته شد
مزایده در عرض یه چشم بهم زدنی تموم شد بدون اینکه کسی از شوک در بیاد
تهیونگ گیج زمزمه کرد : مگه نباید سکه باشه؟؟
هوسوک زمزمه کرد : اصن می‌دونی اون اکسیر اصلا چیه ؟؟
تهیونگ همونطور که بی حالت منتظر بود بیان ببرنش چون پاهاش خواب رفته بود زمزمه کرد
تهیونگ:نه و اصلا هم دلم نمیخواد بدونم چه کوفتیه
نامجون و هوسوک با حدسی که زده بودن سرتاسر پر از استرس و نگرانی شده بودن و اصلا متوجه اتفاقات اطرافشون نمیشدن با کمک کارکنان اونجا به پشت اِستیج رفتن که رئیس کاروان تا جای که میتونست خم و راست میشد و پاچه خواری میکرد و اون غریبه با پوزیشن به کلیه ام منتظر برده‌هاش بود وقتی هم دوباره طناب پیچ شده به اون سپرده شدن سکوت جاری شده بود حتی زمانی که به اون قفس ارابه مانند* رسیدن
دستاشون رو باز کرد منتظر موند تا سوار بشن انگار نگران فرار کردنشون نبود هر چی بود اونا سه نفر بودن اون یه نفر 
تهیونگ فکر میکرد این همون بهترین فرصته که منتظرش بودن و منتظر علامت موند ولی با سوار شدن نامجون هوسوک گیج شده سوار شد همین که نشستن طرف در رو بست بدون هیچ طلسم یا وِردی و رفت جای مخصوص نشست و اون راکتپوس* رو به حرکت در آورد
وقتی یکم از اون مکان دور شدن یهو صدای بمب مانندی از جاهای مختلف همراه با صدای فریاد اثابت اسلحه ها بلند شد
تهیونگ با ترس به اون مکانی که تا دو دقیقه پیش غرق سکوت بود ولی الان درگیر جنگ نگاه کرد
نامجون:یکم دیر شروع کردن
تهیونگ گیج به نامجون نگاه کرد
تهیونگ :منظورت چیه ؟؟؟تازه چرا کاری نکردین مگه این فرصتی که میخواستین نبود؟؟
هوسوک:حرکتشون دور از انتظار نبود و اینکه بهتر یکم فکر کنی ببینی چرا یه نفر بدون کار خاصی سه تا برده رو به حال خودشون میزاره ؟؟
تهیونگ :منظورت چیه من چیزی نمیفهمم
هوسوک :ته اون میدونه که اگه هرکاری کنیم اون از ما قوی تره و موقعیت برتری داره و اگه فرار کنیم بدون هیچ مکثی میتونه از شرمون خلاص شه فقط احمقا توی این موقعیت گول میخورن و فرار میکنن و در چشمی بهم زدنی اون دنیان
تهیونگ خجالت زده از فکری که اون موقع به ذهنش اومده بود لب برچیده تو خودش یکم جمع شد خودشم میدونست احمقه ....ولی......انتظار تا این حد رو نداشت
تهیونگ سریع بحث رو عوض کرد که اگه میدونست قراره به کجا برسه مطمئناً دلش نمیخواست بحث رو عوض کنه و ترجیح میداد موقعیت همون بمونه
تهیونگ. :اوکی حالا چرا "منفجر کردن" دور از انتظار نبود ؟؟
نامجون:حتی امکان اینکه بیان دنبالمونم هست ولی خوب فکر نکنم کسی زنده بمونه که بیاد دنبالمون
تهیونگ:خوب به چه دلیل کوفتی
هوسوک زیر لب زمزمه کرد:البته که نباید بدونی اون اکسیرا چین
تهیونگ آب دهنشو ترسیده قورت داد حالا که فکرشو میکرد میخواست بدونه اون اکسیرا چی بودن که اینجوری همه به جون هم افتادن
تهیونگ :مگه چین ؟؟
با این سوالش هوسوک نگاهی به نامجون انداخت با تلاقی شدن نگاهشون بهم هوسوک رو برگردون و ناراحت فکی چرخوند که باعثش غنچه شدن لباش شد از دور انگار چیزی داره تو دهنش میچرخونه و اون چیزی جز آروم کردن خودش نبود نامجون وقتی از کمک نکردن هوسوک ناامید شد سرشو به میله ها تکیه داد و به افقی که به یه قرمز دلنشینی داشت در میومد نگاه کرد تهیونگ دیگه اون طراوت زندگی رو توی چشمای نامجون نمیدید چیزی جز یه سیاهی بی انتها معلوم نبود
نامجون بدون این که اون فرد بفهمه طلسم سراب رو اجرا کرد که وقتی برگشت به تصویر چند دقیقه پیش مواجه بشه و صدایی به گوشش نرسه تا نفهمه چیا اینجا گفته شده
بعد کامل شدن طلسم بدون اینکه اون فرد بفهمه طلسمی گذاشته شده شروع به کندن حفره عمیقی شد که خیلی وقت پیشا اجدادشون کنده بودن البته که تمام سعیشون رو تو پوشوندن اون حفره کردن ولی چیزی که رَواس،رَاوس ....هیچ وقت ماه پشت ابر نمیمونه
نامجون:خیلی وقت پیش ها....
هوسوک: آر.ام(RM)
هوسوک اخطار داد چون خوب میدونست که این مسئله هر چقدر برای اون سخت بوده چندین برابرش برای تهیونگ‌ سخت تره اینکه بفهمی هیچی جز یه اشتباه نبودی مخصوصا برای تهیونگی که همین الانشم خودش به خودش میگه اشتباه
نامجون بدون اینکه نگاهی بهش بندازه...
نامجون:هیس بالاخره باید بدونه اونم نه فقط اون بلکه همه......
تهیونگ گیج شده بهشون نگاه میکرد نمیفهمید دارن درباره چی بحث میکنن و حس خوبی هم نداشت یه جورایی...دیگه نمیخواست بدونه....نمیخواست ولی....نمیتونست دهنشو تکون بده وقتی صدای نامجون رو شنید تنها کاری که تونست بکنه بغل گرفتن زانوهاشو چنگ زدن به پارچه شلوارش بود
نامجون :سال های بسیار گذشته اژدها های سفیدی سرتاسر جهان بودن که انرژی کل جهان ما رو تامین میکردن اون موقع موجودی به اسم یوروف از قبیله دورادو که در منطقه کاستن زندگی میکردن موقع رد شدن از رودخانه وسط جنگل مخفی که الان مرز بین اِربوس و زادگاه ماست یه اژدهای سفید درحال مردن میبینه یوروف اون فرایند رو کامل دید که وقتی یه اژدهای سفید میمیره چی میشه اون دیده بود که بعد مردنش جسدش سریع تجزیه شد بدون اینکه ذره ایی از اون جسد باقی بمونه طبق گفته هایی پوست و گوشتش توسط پروانه های آبی خورده میشد و استخوناش به خاک سپرده میشد ولی چیزی که یوروف رو کنجکاو میکرد این بود سرسبزی جنگل و تکون خوردن ابرها کاریه که یه اژدهای سفید میکنه آیا ممکنه جسدشم بی فایده باشه ؟؟ خوب حق داشت اون پروانه ها یا خاکی که از تجزیه اژدها باقی مونده بود و همین طور استخون های باقی مونده سرشار از نیروی ناشناخته ایی بود که حتی بعد از مرگ کالبد هنوز هم باقی مونده بود اون این رو خوب درک کرده بود و با کلی آزمایش بدون اینکه کسی چیزی بدونه حتی خود اژدهاها چون اون با کلی کشتن دنبال اژدهایی می‌افتاد که دارن میمیرن اون بعد مرگ قبل از هر اتفاقی کاراشو پیش میبرد و بعد از کلی دوندگی و انجام آزمایش های مختلف و دادن کل زندگیش اکسیری ساخت که میتونست جهان رو زیر رو کنه اون با اینکه کل زندگیش رو گذاشته بود روی این آزمایشات ولی حسابی از چیزی که ساخته بود ترسیده بود حتی خودشم جرئت استفاده ازش رو نداشت اون وقتی متوجه شد چی ساخته که خودش درگیر تشعشعاتش شده بود و گفته بود اگه تشعشعاتش اینقدر قدرت داره وای به حال خود اکسیرش خلاصه وقتی می خواست گم و گور بشه خبرش به بیرون درز کرد تمام قبیله دورادو قتل عام شدن و تمام اژدهای سفید کشته شدن یوروف برای اینکه دست کسی به اون اکسیرا نرسه تمام دادهاشم سوزوند و اکسیراشو که نمیتونست نابود کنه در جایی از این جهان قایم کرد و بعد از اون خودشو دار زد و مغزشو پوکند تا دست کسی بهش نرسه

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now