PT_21

536 78 27
                                    

سربازه بعد احترام نظامی که گذاشت گفت

سرباز:قربان یکی از مجرمین اعتراف کرد کیم تهیونگ بی گناه و همون حرفای کیم تهیونگ رو اعتراف کرد

سهون:اوکی میتونی بری

نامجون:خوب حالا بی گناهیش سابت شد ما رفعه زحمت کنیم و درمورد این ویدیو هایی که نشون دادید باید بگم یه چندتا اتفاق ناگواری افتاد و باعث شوک روحی ایشون شدن و و شوک چنان زیاد بوده که عقل از سرش پریده

هوپی:البته فکر نکنین از اولم داشته هااا همون یه کوشولویی که هم داشت و باعث امیدواری ما بود اون پرید

عصبی برگشتم سمتشون

جیمین:یااا هیونگگگ اخه اون زلیل مرده چکار به شماداره اون آزارش به زور به مورچه برسه

کوکی:از وقتی دیدمش دردسر پشت دردسر

جیمین:کدوم دردسر هاا چندتا شو نام ببیر

جین:جیمناا فکر کن بگم عقل نداشته تو هم نابودیه؟؟

کوکی تو تخم چشمام خیره شد و انگشتاشو بالا اورد

کوکی:1اون سناریو غش کردن 2همین چند ساعت پیش بود که نزدیک بود همه مون رو بدبخت کنه 3مواد چهارمیشم خدا میرسونه

اومدم یه چیزی بگم که دیدم چیزی واقعا ندارم که بگم دهن بازکردم شرو ور تف کنم بیرون که سهون نجاتم داد

سهون:اقایون به من مربوط نیست این مسائل هیجانی شما

جین:خوبه میدونی مربوط نیست پس زودتر ازادش کن ماهم بریم پی کارمون

سهون:اولا من میدونستم اون پخمه عرضه این کارو نداره .....

جیمین:هوییی درست صحبت کن که میزنم چپ و راستت میکنم و میچسبوندم به دیوار به عنوان کاغذ دیواری مورد استفاده قرار بگیری هااا

نامجون:جیمین ساکت باش ببینم چی میگه

دست به سینه لجبازاته به سهون زول زدم

اوفف اصلا حس خوبی ندارم طبق تجربه اخیر هر وقت این حس سوراقم میاد کاراما میرینه قشنگ روم حس کردم صورت سهون تیره تر از قبل شده وچشمامش نافز تر، از استرس دستمام عرق کردن و و محکم ارنجامو فشار دادم اون طور که اون همه رو رصد میکرد احساس میکردم تا فوق الدون ادمم میبینه چه برسه به فکرای تو سرش

سهون :خوب چیزی که باعث شده که نگهش دارم یه چیز کاملا جالبه

جین :ای بمیری تو رو تخته بشورنت باز کن اون بی صاحب و دیگه اَه

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now