PT_32

437 70 186
                                    

جیمین


با ترس چشمامو بستمو منتظر مرگم بودم ولی بعد چند دقیقه اتفاقی نیافتادو دیدم هنوز زندمو نفس میکشم ،چشمامو با ترس باز کردم که دیدم جین هیونگ بیهوش بغل جونی هیونگ افتاده

هوپی:میدونی که بیدار شه همه مون رو میکنه

جونی:مینی برو خونه رو تمیز کن این تنها کاریه که میتونی بکنی ...بعدشم وقتی بیدار شد طوری رفتار کنید انگار اتفاقی نیافتاده جوری نقش بازی کنید که انگار همش کابوس بوده

کوکی:ساعت هارو چیکار میکنی

جونی:هوپی همه ساعتا رو بزار رو 5صبح بعد هم برین بخوابین ...مینی راستی یه کاری کن خونه تاریک شه یا یه چیزی مثه اول صبح

جیمین:دیگه ببخشید خورشید دستم نیست

هوپی:همه این ریسکارو به خاطر نجات جونت داریم میگنیم هااا

جیمیت:اوففف خو بگین چیکار کنم خونه رنگ اول صبح بگیره مگه من نیروی ضد جاذبه دارم که خونه رو از این سر به سر دیگه ببرم

جونی:من نمیدونم این مشکل تواِ

جیمین:خیلی ممنونم واقعا

جونی:پاشو اول خونه رو تمیز کن برای بعد،بعد تصمیم میگیریم

سرمو تکون دادم و سرمو برگردونم که کوکی رو دیدم که لش تکیه داده به مبل چون من یه بخیل پیش نیستم

جیمین:کوکی پاشو

کوکی:تو ریدی به من چه

جیمین:مثه بچه ادم بلندشو یا بیام سرتو کنم تو چاه دستشویی به عنوان فرچه ازش استفاده کنم

کوکی:چرا وقتی بحث کار میشه منو میبینید چرا دوست دارید من بی کاری بکشم هااا

جیمی:یالقوززز

کوکی:این همه ادم اینجاس چرا من

جیمین:یه طوری میگی این همه ادم،ادم فکر میکنه 100نفر باشن هوپی که باید ساعتارو دست کاری کنه،جونی هم باید عین عقاب بالا سر جین باشه و اون وقت تو میخوای عین زنای باردار خودتو لش بدی رو مبل که چی

کوکی:خو از اول بگو بخیلیم...دیگه چرا دیکته میگی

بعد این حرفش پاشد به یه قر ریز سمت آشپز رفت

چه کونشو چپ و راست میکنه ژوننننن چه کونی


𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now