PT_35/36/37

482 64 227
                                    

‏نیشم باز شد میدونستم هیچ وقت ولم نمیکنه

‏ به خاطر اینکه حرص بدم گفتم :شوگولی جونم عاشقتم

‏همین که یه قدم رفتم جلو یه چیزی محکم خورد تو سرم

‏اخ مغزم امد تو دهنم

شوگولی‏:من از تو متنفرمممم

‏یه چشم غره رفتم بهش

ته :الان باید من اینو بهت بگم

‏با پوزخند نگام کرد

شوگولی :نمیگی

با اخمای الکی تو هم با بد عنوقی گفتم:از کجا میدونی ؟؟

‏با نیشخند گفت:چون عاشقمی

‏ یه چشم غره بهش رفتم که یکی زد پس سرم

‏که این دفعه واقعا مغزمو تو دهنم حس کردم

‏شوگولی :نکبت می خوای بری برو همه رو الافه خودت کردی

‏با تعجب نگاهش کردم

ته:منظورت ازهمه فقط خودتی دیگه

‏با چشما بزرگ نگام کرد و شوکه گفت:مگه غیر از اینه

‏چشمام و تو حدقه چرخوندم

ته‏:شوگولی جونم منتظرم میمونی ؟؟

‏شوگولی :یس حداقل باید کسی اینجا باشه که جنازت و جمع کنه یا نه؟؟

‏سرمو تکون دادم و یهو بغلش کردم

ته :شوگی جونممم عاشقتم شوگولی خودمیییییی

‏سریع بدو بدو در رفتم

هههه اگه به خودش بیاد مطمئننا قبل از پدرم به ۱۰۰روش ممکن به فاکم میده

‏در رو باز کردم ادم یاد خونه های ارواح می افته

+:‏منتظرت بودم ، خیلی دیر کردی

‏چشمامو تو حدقه چرخوندم و ابرو هامو بالا انداختم

ته:کامان من میدونم خیلی عاشقمی

یه چشمک زدم بهش و گفتم:منم عاشقتممم

‏چشم غره رفت بهم: حیف که زن دارم ، اون موقعه شایدددد شاید بهت پامیادمم مرد جوان

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Место, где живут истории. Откройте их для себя