PT_57

305 27 33
                                    

فرشته زندگیت ممکنه
شیطان زندگی دیگران باشه
~
~

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

سوم شخص

ته همون جور که از غرغر های مینِ پیر کلافه شده بود به از ما بهترون*زنگ زد..که......

×:ته فقط یه جواب قانع کننده بهم بده تا من به 70 روش غذایی نکنمت

ته وقتی صدای آروم و سرد جین رو شنید تبخیر شد با چشمای پر از التماس "تورو خدا نجاتم بده اگرنه بی شوهر میشی"به جیمین نگاه کرد ....ولی جیمینم با یه پوزخند نگاه"من که از خدامه...تازه من بهت گفتم ...پس حقته "بهش انداخت کونشو کرد سمتش و به کارش ادامه داد
×:وقت با ارزش گذاشتن ماسک زیبایی رو داری ازم میگیری کون چورکیده
+:هی ..س...سلام ..خوبی؟ شوهرت خوبه ؟؟بچه ها خوبن ؟؟
×:ته چیزی مصرف کردی ؟؟
تهیونگ خواست دهنشو وا کنه که صدای دیگه ایی واضحه به گوشاش رسید
*:اون مصرف نکرده تو فضاس وای به حال اینکه چیزی مصرف کرده باشه
×:کوکی ادبت بعد کلامت .....ته وای به حال اینکه چیزی مصرف کرده باشی
تهیونگ با احساس دل پیچه دستشو گذاشت روش و نا خواسته یه آههه ریز از دهنش در رفت ...شاید این آهش به گوش جیمین نرسیده باشه ولی .......
×:تهههههههه فاکککین اف د شتتتتتتت.....گوشاممممممم...لعنتیییی باکرگیشونننننن......ته تف تو اون زاتت وسط آمیزشتون تازه یادت افتاده که یه هیونگممممم داری یه ددییی داری که داره از نگرانی جوش میزنههه
تهیونگ سرخ شده از حرفای هیونگش به لکنت افتاد
+:هیونگگگگ....نه ....اونجور نیست ...که داری ..اییی...فکر میکنی
×:کاملا معلومه ...هه منو بگو از نگرانی مرطوب کننده رو زیاد ریختم رو صورتم .....کردنتون تموم شد؟؟میتونی حرف بزنی؟؟یا هنوز وسط کارین

تهیونگ دیگه نمیتونست رنگ صورتشو کنترل کنه سریع سرخ شد و از حرفای بی پرده هیونگش لبشو از شرم گاز گرفت چشماشو که به دستاش قفل بود رو بالا اورد با جیمینی که با کنجکاوی نزدیکش بود مواجعه شد
×:تهههههه میشنویی چی میگممم به اون پارک جنده بگو دست از ساک زدن بکشه تا حرف زدنت باهام تموم شههه
با صدا شدن اسمش به خودش اومد و همزمان با این جیمین گوشش و به گوشی چسبوند
+:نه...هیونگ .......اینج...وری....نیس..تش ...ما ...خونه خواهر جیمین تو جنگلیم...اونا ما رو دیدن و دعوتمون کردن ....و ما...هم قبول.....اه..کردیم
×:خواهر جیمین...؟؟جایلی؟؟؟
+:اره هیونگ .....هیونگ من ...باید برم دیگه ...بعدا باهم حرف میزنیم
سریع گوشی رو پایین آورد بدون منتظر بودن جواب هیونگش سریع قطع کرد بدون توجه به سوال های جیمین که همشون توی "چه زری زد که اینجوری شدی"خلاصه میشد خودشو تو اتاق پرت کرد

جیمین

ودف:/
اون ....الان بدون توجه بهم رفت؟؟
جین هیونگ مگه چی گفت به این ذلیل شده که اونجوری سرخ شده بود ؟؟؟

با صورت پوکر و حس نگرانی کوچیکی که بهم دست داده بود به سمت اتاق رفتم .....در رو باز کردم ...اولین چیزی که نظرمو جلب کرد لباسای کنده شده ی تهیونگ رو زمین بود....وات د هل؟؟اون طرح کیوته استخون...باکسرشه ؟؟
با باد سردی که بهم خورد مثه بید لرزیدم و به پنجره ای که زاتن حکم دیوار داشت و چهار طاق باز بود* نگاه کردم .....چشمام درشت شد ...با همون چشما به فردی که با پتو خودشو خفه کرده بود نگاه کردم .....مگه قرار نبود این عادت مزخرفشو بزاره کنارررر.......یه گوشه از اون دوتا پتو رو گرفت و زیرشون خزیدم که.......سلولای عصبیم از کار افتادددد.....این زیر چرااااا اینقدر داغه ....نه به اون یخ زدن نه به این عرق کردن ..تف تو روت ته اگه سرما بخورم ....این داغی زیادی ....از حالت عادی خارجه ....با وحشت پتو ها رو از روی ته کشیدم که با یه تن قرمز رنگ مواجع شدم دقیقا یه گولوله رو به خاموشی آتیش بود از توی راهرو.....
هانا:آه جایلی چرا یهو اینجا این قدر جهنم شده ....دارم می پزم زاتن
جایلی:اوفففف تازه حموم بودم .....نمیدونم هرچی هس فاک بهش
هانا:شاید مشکل از سیستم گرمایشیه
جایلی:میرم یه نگاه بندازم
با یه لبخند مصنوعی یه نگاه به چپ یه نگاه به راست ....بدون نگاه کردن عامل اصلی گرما دوتا پتو رو روش کشیدم و درزای باز رو با گذاشتن بالشت و کوسن و دست بستم ....به شاهکارم نگاه کردم ....باورم نمیشه با اینکه درزا رو بستم هنوزم توی این سرما دارم عرق میریزم به جای اینکه منجمد بشم ...آهههه دیگه نمیتونم تحمل کنم ...تمام لباسامو در اوردم از روی پتو ها به تهیونگ لم دادم یکم پتو رو از سرش فاصله دادم و دستمو تو موهاش کردم که خودشو بیشتر فرو کرد اون زیر چشمامو تو حدقه چرخوندم از بالا به زیر اون جهنم فاکی خزیدم از پشت بهش چسبیدم که پوستم شروع به جیغ زدن کرد بدون اهمیت به صدای جیغ پامو گذاشتم وسط پاشو اروم برش گر دوندم و یه دستمو تو موهاش فرو کردم و یه دستمو روی صورتش گذاشتم و به طرف خودم بر گردونمش
جیمین:هیش...آروم باش بیبی ...طوری نشده که..
با دیدن صورت سرخ شدش و موهای نارنجی قرمز رنگش که حالا حالیه ایی از قرمز اکلینی شده بود ..با چشمای آبی پررنکش که الان به سورمه ایی میزد با کلی ستار های شناوری که شیطونی
میکردن ....پیشتر شبیه یه اثر هنری بود تا یه موجود دوپای در حال نفس کشیدن......سرشو تو گردنم فرو کرد همون جور که داشتم موهاشو نوازش میکردم به اینم فکر میکردم که چیکار کنم از این حالت نیم پزی در بیایم ........با چراغی که روی سرم روشن شد با یه نیشخند سرشو عقب کشیدم و لبامو کبوندم رو لباش....با مک محکمی از لباش گرفتم نسبتا به حالت عادی برگشت ولی.........
🔞🔞🔞🔞اسمات🔞🔞🔞🔞
سوم شخص

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now