PT50=توهم2

275 42 65
                                    


سوم شخص

انتقام

انتقام یه کلمه ست ولی دنیای ترسناکی رو توش خودش پنهان کرده ..ادما رو تبدیل به یه ماشین جنگی تبدیل میکنه..یه ادم مهربون رو به یه ادم بی رحم....یه ادم بی هدف رو با هدف میکنه.......

ولی چیزی که برای پسر داستان ما خنده دار بود این بود که تو زندگی پیشین همه از ترس میگفتن انتقام خوب نیست وقتی انتقام بگیری اصلا از حست ازاد نمیشی و جذاب وجدان میگیری و از این دسته حرفای بیهوده .....ولی انتقام برای پسرک داستان ما یه چیز دیگه ایی بود ...اون وقتی اروم و یواش تو تاریکی قدم میزد و انتقام میگرفت پیشتر لذت و ارامش میگرفت انتقام براش لذت بخش ترین چیزی بودی که توی اون سفیدی براش معنا داشت و هر دفعه بی قرار تر از دفعه دیگه میشد ....خون خیلی ها رو دستاش بود ولی عذاب کلمه ایی برای توصیفش نبود ......خوشنودی .......این کلمه برای توصیف روحش بود .....انتقام ارومش میکرد ......انتقام تنها چیزی توی اون دنیا بود که با آغوش باز ازش پذیرایی کرد و دست نوازش کردشو روی تن بی پناش  میکشید ....برعکس تمام داستان های انتقامی و انتقام جویی ....این یه داستان انتقامی نبود ولی قانون داشت .....این قانون " با لذت بخورو تغذیه کن و پیشتر خواهانش باش وگرنه تو هم میشی یک تکه گوشت برای تغذیه".....اون چه کسی بود که قانون رو دور بزنه ......البته که اون قانون خودشو هم داشت ...."تمام قوانین برای شکسته شدن وضع شدن"........حالا ادمی که از انتقام گرفتن ترسی نداشت و تغذیه میکرد....و خودشو ذره ذره از بین میبرد و قوانین رو میشکست و همه رو مهره های بازی میدید رو .....چی میگفتن؟ بزدل؟تظاهر گر؟شیطان ؟..نههه.....اون گرگی توی لباس میش بود....

ترسیده از خواب پرید

خوابش مخلوطی از سیاهی و سفیدی و ادمی که با لبخند شیطانی و چشمای خالی نگاهش میکرد اون ادم تو خون غرق بود ..نه اینکه زخمی شده باشه نه اون خون ماله اون نبود ماله قلبی بود که تو دستش بود و با لذت فشار میاد و با جذابی خطرناکی خون روی دستاشو مکیده بود و لب زده بود ....حالا نوبت تواِ....این خواب براش اصلا ترسناک نبود بلکه مضحک و کاملا چندش اور بود....تنها جای ترسناکی که باعث شده بود نفسش بند بیاد....اونجای بود که ...اون ادم تهیونگ بود ....تهیونگی که ...تهیونگ نبود .....اون قلبش تو دستاش بود ....اون قلبشو کنده بود و فشار میداد

وقتی دوباره تصاویر خوابش به سراقش اومدن بغض کرده به سمت چپ برگشت با دیدن تهیونگی که تو خودش جمع شده بود لب وچیده بود با یه نفس اسوده بغضشو راه کرد ....اروم از جاش بلند شد روبه روی اینه قرار گرفت یکم خودشو خم کرد و دست راستشو روی میز گذاشت و سرشو یکم کج کرد با دست چپش روی سوختگی که الان کاملا شکل یه گرگ رو پیدا کرده بود قرار دادو نوازش کرد یه پوزخند زد و دستشو آروم از روی اون گرگ درحال زوزه کشیدن بالا اورد و دستشو لای موهاش قرار داد موهایی که تا دیروز مشکی بودن الان رگه های هایلایت نارنجی داشتن یه تک خنده زد و شروع کرد به خندیدنننن

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now