سوم شخص
تاریکی.....
ظلمت......
وحشت....
مرگ.....
همه چیزی که بود و اما نبود
با گریه و لرز خودشو بغل کرد
نه نه نمی خوام و ازم دورشو
تو....تو ...منی ....ولی نیستی تو تنهایی منی
فرد مشکی پوشت به پسرک لرزون کثیف که در گوشه خلا خودشو با ترس چهار زانو بغل کرده بود نزدیک شد و روبه روش نشست
+:خسته نشدی؟
+:تسلیم نمیشی؟
+:کافی نیست؟
+:تا کجا می خوای پیش بری ؟
+:تا کی میتونی مقاومت کنی؟
+:تا کی می خوای خرد شی ؟
+:تا کی می خوای باهات بازی کنن؟
+:تا کی می خوای ادامه بدی؟
+:تا کی می خوای خودتو به خریت بزنی؟
+:می خوای بمیریم؟
+:می خوای ....می خوای جلو چشمات دوباره اون اتفاق ها بی افتن؟
+:ته تا کی می خوای تحمل کنی؟
فرد مشکی پوش اشکاش شروع به ریختن کرد.....حالا انگار اون مظلوم ترین فرد اونجا بود
+:ته من خسته شدم از بس باهات سر کله زدم
خسته شدم ازبس باهات صحبت کردم و متوجه نشدی و مجبورم کردی به زور متصل بشم ...مجبور شدم برم تو خوابش .....ته من خستم از مجبور شدنا ..... خسته شدم تا دست به هر کاری بزنم تا فقط دو دقیقه فرصت نفس کشیدن پیدا کنم
تهههه منن........
من .......
من میترسم ....
میترسم بمیرم....
چرا؟
اخه چرا ؟
چرا خودتووووو.....عذاب میدی ؟
پسرک لرزون باگریه پسرک مشکی پوش رو بغل کرد
تو گریه همراهیش کرد
×:هی ....به نظرت مضحک تر از این میشه که ادم خودش ...خودشو بغل کنه ......از خودش بترسه.....
+:هق هق ...بزار من رهبری کنم .....خواهش میکنم تو ....پیروز نمیشی .......تو ..
×:هیشششش...چیزی نگو ......وقتی تو بهم شک داری ......وقتی تو منو قبول نداری ......می خوای دیگران منو قبول کنن و اعتماد کنن؟؟
+:چرا .....نه؟؟
پسرک اشکاشو پاک کرد و از بغل فرد مشکی پوش در اومد با لبخند صورتشو قاب گرفت
×:هی ....میدونی که تو هیولای دورن منی چرا اینقدر لوسی اخه
+:دلیلللل
×:ها ..اوکی ...وحشی نشو حالا....ببین لوفیسترم منه واقعی یه ادم ضعیف و به درد نخور با قلبی عاشقه و مغز خالیه ولی تو یه چیزه پلیدی که از حس های بد ساخته شدی و قلبی خالی و مغز پری داری..تو خوده تنهایی منی .......تو خوده اون روی تهیونگ کوچولویِ ترسویی که از ترساش برج نفرت انگیزی ساخته ....که خودش رو توش زندانی کرده.....که خودش از خودش میترسه ......تهههه من بزارم تو به من چیره بشی همه میمیرن.......تو عاشقی با اینکه قلبت خالیه اون تنها امیدته تنها کسی که داری ...چه طور بزارم با دستای خودت نابودش کنی ..چه طور بزارم خودت جون خودتو بگیری ......تو میای .....ولی نه الان ....نه الان که بازی شروع شده .....حداقلش اگه من نابود شدم ....تویی هستی که تهیونگ رو زنده نگه داره ...هرچیزی وقت داره ......به موقعش میزارم نابودم کنی ....میزارم احساساتو که منم..نابود کنی و قلبتو از سینت در بیاری به یه عروسک خیمه شب بازی در بیای ....قسم میخورم که بزارم
+:با خوبی هیچی پیش نمیره ...فکر کردی تویه یه سریالییی.........فکر میکنی با خوبی همه چیز درست میشه یا اون قهرمانایی که به جنگ پلیدی میرن و پیروز برمیگردن.....نههههه تهه توی دنیای واقعی بدی پیروز داستان زندگیاس.....تو بکنی حرفه ایی .. بزنی با کلاسی....بکشی خفنی ...اون موقعی که مادر مُرد کو اون قهرمانی که نجاتمون بده....کو جواب اون خوبیایی که مادر به همه کرد ....کو اون همه مهربونی که خواهر تحویل همه میداد ......کو اون قهرمان که میومد نجات بده ......ته بفهم که وقتی گیر یه مشت گرگ بی افتی حتی لباسی از گرگم نجاتت نمیده مگر اینکه خودت گرگ باشی ...تجاوزی که باید بشه میشه ...کشتنی که بایدصورت بگیره میگیره ....بدون اینکه راه نجاتی داشته باشی......همه دنبال یه دقیقه زنده موندنن.....به خاطرش خودشونم میفروشن ....و هر دقیقه حریص تر میشن ....اون وقت تووو....تو فکر میکنی با خوبی میتونی جلوی کشتن و تجاوز رو بگیری؟؟
×:نمیتونم؟
+:میتونی؟
×:هه راست میگی ....نمیتونم ....ولی تا تلاشی صورت نگیره که نمیشه ..بزار دلم خوش اون دروغ زیبا*باشه
+:ازم استفاده کن ته
×:مگه میشه استفاده نکنم تو مغز متفکر منی ...من بدون تو هیچم
×:پس بزار فقط دو دقیقه نقش داشته باشم
+:هه حریص تر......از حسی که تا حالا تجربه نکردی درکی ازش نداری و ازش میگذری ولی وقتی تجربه کنی میتونی حس کنی چه حسی داره و وقتی از اون حس جدا بشی...حسرت میخوری و برای چشیدن دوبارش حریص تر میشی...میدونم موقع هایی که باید ازت استفاده کنم نمیکنم ..... چون اونا هم همین و می خوان،که استفاده ازت کنم .....ولی من یه کوپن* برای استفاده دارم ....پس تا اون موقعه برگرد تو اعماق وجودم
×:ما باید با هم کار کنیم .....اگه یکمون نباشه..
+:میدونی که وقتی با هم ترکیب بشیم جسم نمیتونه تحمل کنه...ولی میدونی که همیشه کنارتم
×:ولی تو که می خوای ققنوس سیاه رو بهش بدی
+:هوم ....تو که میدونی نقشه چیه ...برای چی میپرسی
×:من میگم نره تو بگو بدوش...چیشو بدونشم
...کامشو؟
+:منم گفتم تو زنده میمونی چرا بعضی وقتا از بزم کمتر میشی
پسرک سیاه یهو با ترس بلند شد
×:تهه بیدار شو
با یه نفس عمیق پسرک از روی سرامیکای آشپزخونه بلند شد مثلا اومده بود اب بخوره ..اشکای خشک شده و صورتشو با استیناش پاک کرد و با حس حضور یه نفر سرشو بلند کرد و با چشما مظلوم نگاهش کرد
شوگا با یه لبخند فاکی مستقیم سمتش رفت دستشو روی پیشونی تهیونگ گذاشت با خوردن یه ورد تمام رگای موجود در بدن تهیونگ روشن شدن و پوستشو به حالت قرمز روشن در اومده بود و با یه چیز تیز رگ تهیونگ رو برید که خون همراه با جرقه های کوچولوی شیطون نارنجی رنگ توش رون شد تهیونگ بیحال تو بغل شوگا افتاد و شوگا نشست و به کابینتا تکیه داد و تهیونگ رو بین پاهاش تو بغلش گرفت
شوگا خون و به مقدار لازم توی یه شیشه استوانه ایی*گرفت و درش رو بست
دست تهیونگ بالا اورد و نوک زبونش روی زخم کشید و زخم بسته شد و خونای باقی مونده روی دستشو با زبونش لیس زد و خورد
ته:هی....یونگ
شوگا لباشو روی لبای تهیونگ گذاشت با فشاری که به عضو تهیونگ وارد کرد .... ناخوداگاه دهن تهیونگ باز شد و شوگا بعد اینکه زبونشو فرو کرد تو دهن تهیونگ ناپدید شد
تهیونگ شوکه از اتفاقات افتاده دستشو روی دهنش گذاشت و بلند شد و سریع خودشو تو دستشویی انداخت و به جسم خشک شده جین که توی اشپزخونه بود توجه ایی نکرد .....یا در اصل از شوک وارد شده جسمی رو ندید
تهیونگ با استرس روی در دستشویی نشست با یه حاله غیر قابل نفوذ دورش چیزی که تو دهنش بود رو در اورد و بهش نگاه کرد همزمان با افتادن یه قطره اشک از چشماش دستشو مشتش کرد
ته:هیونگ ......نا امیدت نمیکنم
شوگا:نه شیر نه میمون*
تهیونگ با یه تک خنده اشکاشو پاک کرد و بعد شستن صورتش رفت تو اشپزخونه که با چشم غره ددیش روبه رو شد
ته:چرا همچین میکنی ؟
جین:خوب داشتی به اون اشی مشی لب میدادی؟
جیمین:لب ؟؟کی به کی؟؟
ته سرخ شده سمت ددیش رفت با مظلومیت از شونش اویزون شد با لب های ورچیده پا کوبان لب زد
ته:ددییییی
جین:اوفف سیخ کردم تا بکونمت*.....مینی تهیونگ با ....
با بوسه کوچکی روی لباش زده شد* کف گیر از دستش افتاد ..انگار فلج شده بود
تهیونگم دستاشوپشتش جمع کرد با چشمای خر شرک به جین زل زد با مظلومیت لب زد
ته:توهم بوس کردم دیگه نگو
جیمین پوکر بهشون نگاه کرد نمی دونست با این حرکت تهیونگ چه ری اکشنی نشون بده
جیمین:مرسی که من به شپشای پشم روی تخماتونم نیستم
ته :فکر بدی نکنیااا
جیمین پوکر روی صندلی نشست
جیمین:از اینکه دوست پسرم لب یکی دیگه که از قضا ددی هم بهش میگه رو بوس کرده و با عشوه تمام میگم توهم بوس کردم که فقط خدا میدونه نفر قبلی کی بوده ...اگه اینجوره چرا بایدفکر بدی کنممم؟؟
تهیونگ از اون ور میز خم شد که باعث شد لباس گشادش تمام جونشو نشون بده مخصوصا گردنبند ضریف مشکی براق رنگی که با یاقوت مشکی رنگی تزئین شده بود به نمایش گذاشت و لباشو با کلی دردسر کشش بدن محکم چسبوند به لبای جیمین و لب پایینشو محکم مکید با حس فرو رفتن دندون های جیمین تو لباش با اخم عقب کشید
جیمینم با یه نیش خند نون توست رو فرو کرد تو دهنش
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوندن
خودشو روی صندلی انداخت
کم کم بقیه کشون کشون خودشون رو به میز رسوندن
تهیونگ بدون این که به کسی توجه کنه زیر لب همراه با لقمه هاش اهنگی زمزمه میگرد🎶آوایی در دشت خونین طنین میزند
این تویی که به صخره گرفته میشویی
ای پدر دستت را میخوام
نوای فلوت مردگان دست نوازشی بر تنم میکشد
کجای این دره سفید رویایست؟
پدر روحم را فدایت میکنم
پدر کجایی که تنم را در یابی ؟؟
خون روان است و توویی که وایستادی
عَشَقِه ایی که بزرگ شده هیولای تاریکیست
بترس از خفته ی دره جان
بترس از نفسای خفنان
بترس از اوای زندگان
نه مرگ نه پیروزی
نه مرگ نه خاموشی
نه مرگ نه رویایی
همچنان شما ها
محکومید به تنهایی 🎶*
تمام فضا ساکت بود افراد دور میز جرئت نفس کشیدن نداشتن فقط و فقط زمزمه تهیونگ طنین انداز فضا بود
جی هوپ و نامجون با ترس بدناشون رو منقبض کرده بودن با خودشون فکر میکردن "تهیونگ میدونه داره چه چیزه فاکی از دهنش در میاد"
جین بی روح با یه نیش خند پشم ریزون چایشو هم میزد
جیمینم که پوکر به تهیونگ نگاه میکرد و فکرمیکرد "این دیگه چه شر رو وریه که داره تف میکنه بیرون ...اصلا این اهنگه؟؟؟
باید در دانشگاهی که به خوانندش مدرک داده رو رید تخته کردن کمشه"
ولی کوکی تنها کسی بود که خوشحال با چاقوی فیروزه ایی رنگ دستش بازی میکرد مشتاقانه به زمزمه گوش میداد🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
توضیحات پارت بعدی
![](https://img.wattpad.com/cover/202801158-288-k906415.jpg)
BINABASA MO ANG
𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
Fantasy(های به ریدرها عزیزم لینک پارت های ویرایش شدش قرار گرفته در پارت اول لطفا اگه به این بوک برای خوندن فرصت دادید لطفا فایل های ویرایش شده اش رو چک کنید و لذت ببرید 💜) کیم تهیونگ حتی اسمشم باعث میشه سرتو بکبونی تو دیوار کیم تهیونگ عنصریه که تنها کار...