PT_30

529 66 96
                                    


اتاق میرفتیم که با صدایی که شنیدم گیج پلک زدم یعنی چی....این...این...یعنی.....دوباره
جیمین:هیونگ..وا..وایستا
نامجون:چی شده می....
جییییغغغ
ته:بهممممم نزدیک نشوووو عفریتههههههه
ته:بهم دسسستتتت بزنی جیغ میزنم ای گورخرررر
نه:اون چیززز سیخخخخخ و از ممننننن دوررررر کنننن
جین:خفه شووو ته باید این کار و کنههه ...اگه نزاری خودم میکنم تو کونتت..
ته:ولممممم کنیددددددد....کمککککک منو از دست این روانیااااا ناجاتتت بدینننن
پرستار:خفههه
ته:تو زر نزن ممه گاوی
جین:تهههه
ته:خو چیهههه...هست دیگههههه
پرستار:من کجااا سینه دارممم ...من یه مردمممم
ته:نخیرمممممم.....نیاااااااااا.......گفتم اون سیخووو دور کن
یعنی چییی....دارن چیکار میکنن
با استرس و پاهای لرزون به سمت در رفتم ....دارن با ته من چیکار میکنن ......اه الان وقت سرگیجه و حالت تهوع اخهههههه
با دردی که تو معدم پیچید پامووو خممم شددد
ته:دستتتتت به باسنم نزننننننننن...حشری خررررر
تققق
ته:آخخخخخخ عوضیییی چرا زدیییی رو باسن پنبه ایممم هاااا ...کمکککککککک
جیمین:جوو..ن..ی هیونگگگگ
با صدای من نامجون بالاخره از فضا در اومد و امد سمتم دستمو دور گردنش انداخت
با ترس و لرز دستگیره ی در رو گرفت
پرستار:این تنگ بازی ها چیه داری درمیارییی هااا
ته:من خیلیییی هم تنگمممممممم...تو گشادیی به مننن چهههه
جین:ته بیا بتمرگ رو تخت تا نیامدم از وسط جرت ندادم ...دیگه داری مثه خر یورتمه میری عصابم کره بز
جونیهم هیونگ بالاخره با عصبانیت در و باز کرد نامجون:اینجا چه خبررررر
با صحنه ایی که دیدم خشکم زد
تهیونگ گوشه ی دیوار جمع شده بود و دستاشم بسته بود وباسنشم بیرون افتاده بود رو باسن سمت چپش جای پنج انگشت افتاده بود ..خونم به جوش اومددددد
جین:مینی بالاخره تشریف فرا شدی نفله بیا اینو حالی کن بره رو تخت من دیگه رد دادم باید برم یه ماسک آلوئورا رو پوستم بزارم
بعد با یه تنه از کنارم رد شد ..گبج پلک زدم ....چی شد دقیقا
پرستار:تو چیمیی ؟؟؟
نامجون:آر..ه
پرستار :خدا رو شکرررر به پات می افتم بیا اینو رو تخت دراز بده تا من این کوفتی رو بزنم برم سراق بقییه
به اون کوفتی تو دستش نگاه کردم بعدم پوکر به ته
جیمین:تههه
ته عین روانیا داشت با خودش حرف میزد و تکون میداد خودشو انگار من اینجا نیستم
جیمین:جونی هیونگ...برو دنبال جین تا یه ملت رو آبیاری نکرده
نامجون:ولی جیم
جیمین:برو هیونگ از پسش برم میام
نامجون:اوکی
بعدم رفت ...حالا من یه تعارف زدم هااا ...
با کلی مشقت رفتم سمت ته و باکسر و شلوارشو درست کردم
ته:چیمی
به چشمای اشکیش نگاه کردم
جیمین:بسته ته ....دیگه نیاز نیست خودتو بزنی به اون در ..میبینی که حالم خوبه
محکم بغلم کرد با این که همه بدنم داشت منفجر میشد و درد میکرد حرفی نزدم و سفت بغلش کردم وهمون جور که تغلم بود سمت تخت هدایتش کردم
رو تخت نشوندمش ..رو به پرستاره کردم
جیمین:تو بازوش بزن
یه سر تکون داد
ته خواست از بغلم بیاد بیرون که سفت چسبیدمش ،سرشو تو گردنم فرو کرد که دستمو تو موهاش کردم
ته:من ..منن می..ترسم
جیمین:چیزی نیست ....اگه دردت اومد گازم بگیر
تموم شدن حرفم مساوی شد با فرو رفتن سوزن امپول تو بازوش با با تیر کشیدن گردنم سفت تر بغلش کرد ...الدنگ حالا من یه چیزی گفتم تو چرا عمل میکنی
با حس شول شدن دستای ته دورم و افتادنش از پشت سری به جلو گشیدمش که تمام وزنش افتاد رو تن نحیفم
ته:میینن...ی
جیمین:االان..چی..شد؟؟
پرستار:موقعی که داشتن شست و شوی معدت میدادن ....داد و بیداد راه انداخت که می خواد بیاد پیشت ... نتونستن جلوشو بگیرن و آرام بخش بهش تزریق کردن که روش اثر نکرد و زد به سرش ..معمولا آرامبخش ها عمل میکنن اگه عمل نکرد به خاطر اینکه که مغز و بدنشون قویی عمل میکنه درواقعه به کسایی که شوک دست میده و به روحش ضربه میخوره سریع عمل میکنه ولی رو این نشد انگار که روان گردان استفاده کرده باشه اونجوری شده بود بعدم که خودشو زد به بیهوشی که سریع بستنش به تخت تاحالا هم زده بود زیر آواز و شر و ور تفت میکردبه باخاطر این که بیمارستان و گذاشته بود رو سرش ما تصمیم گرفتیم فلج کننده بهش بزنیم ...مغزو دهنش کار میکنه ولی سیستم عصبیش از کار افتاده ...من دیگه رفتمممممم
شوکه پلک زد با کلی مکافات ته رو ، روی تخت گذاشتم و دستاشو باز کردم و بعد کنارش دراز کشیدم و سرشو رو سینه م گذاشتم و دستشم گذاشتم رو معدم
موهاشو ناز میکردم
جیمین:ته تو قشنگ تو این دوشب منو به فاک دادی
ته:بِبَشید
جیمین:تهه احساس میگنم بعد اون جنگل یا حتی یه خورده قبلش دقیقا از ماجرا مواد ......جونی و هوپی یا حتی سهون و بک ....عجیب.....شدن
ته:اوناهم ...مثه منن مینی
پشمامم فر خورد ریخت ..وا د فاک؟؟
جیمین:جین و....کو..کی ..میدونن
ته:هوم ...جونی خاکه و هوپی باد و سهون و بک هم آب
جیمین:میدونن..تو...هم..
ته:نه ...من کنترل دارم رو هورمونام
جیمین:یعنی...چی
ته:ما عنصرا بوی خاص خودمون رو داریم که رو اونا کنترل داریم ولی اگه به مدت یه سال از زادگاهمون دور باشیم و دوباره به اونجا برگردیم دیگه کنترل روش ندارم
جیمین:چه جوری به دنیا اومدی ؟؟
ته:اینم سواله مثه همه از شکمه مادرم
جیمین:منظورم آشنایی خانوادت
ته:هیچ ربطی به این که چه جوری به دنیا اومدم ندارن
جیمین:تهههه
ته:اوکی ...پدرم عنصر خالص آتیش بود یه جواریی اصیل زاده بود جز خانواده ی سلطنتی به حاسب می امد ..مادرم عنصر خالص باد بود اون جز خانواده سلطنتی بود....وقتی به کسی بگی خالص یعنی دارای ژن برتره در اون صورت بچه هم خالص به دنیا حتی نیرومند تر از پدر و مادرش  میاد به همین دلیل ازدواجشون بزور خانوادهاشون و خاندانی بود ....طبق افسانه ها هر زنی که باردار بود رو کنار درخت زندگانی میزاشتن تا قبل من درخت واکنشی نشون نمیداد ...وقتی هم زمان به دنیا اومدنم رسید مادرم کشیده شد تو درخت
جیمین:درخت ...زندگانی دیگه چه کوفتیه
ته:درخت زندگانی منشا زنده بودن ماست یعنی از ما در برابر خودمون و افراد بیگانه محافظت میکنه چون پیرامونمون هم از اون تو اومدن بیرون و بعدش کلی زادو ولد کردن که نگو .....یه مشت افسانه و شر رو ور کیه که باور کنه ..حالا بیخیال این اینجاش و گوش بده یه جوک خیلی خند داره ...جنگل به دو قسمت تقسیم شده و تو بخش ما درخت زندگی و تو بخش سیاه یه درخت مردگان وجود داره طبق گفته یه پیر خرفت وقتی یه بچه از درخت زندگی میاد بیرون یه بچه هم از درخت مردگان به دنیا میاد و او از همون موقعه به دنیا اومدن وظیفه کشتن کسی رو داره که از درخت زندگی به دنیا اومده
با ترس اب دهنم رو قورت دادم
جیمین:ته ..این کجاش خنده داره
ته:خنده داره ..چون اون نجاتم داده ...من خیلی دوستش دارم
اخمام رفت توهم
جیمین: حتی پیشتر از من
ته:هوم از لحاظ دوست داشتن آره ولی عشقم تو عشقمی یعنی فرا تر از دوست داشتن
جس خوبی از این بحث بهم القا نمیشه بهتره عوض شه
جیمین:حالا که این همه پز نیروهاتو میدی چی تو چنپه داری ؟
ته:به سه دسته تفسیم میشه ....برای بقیه که خالص نیستن دو دسته
دسته اول ویژگی نیروه های باد و آتیش رو دارم که آتیش نیروی اصلیمه
دسته دوم نیروی خالص که تقویت کننده نیروهامه...یه جورایی مثه موتور قوی برای ماشین مسابقه
دسته سوم نیرو های برتر که دست یافته هامه
نیرو هایی که خالص نیستن دسته دوم رو ندارن
چرا هیچ درکی رو حرفاش ندارم ...برای مغز سلفون کشیدم یکم زیادیه
جیمین :خوب؟؟
ته:دسته اول نیروی آتیش می تونم گرما و محبت و آرامش و زندگی ببخشم ونیروی بادم خون گرمی و پشتیبانی و اعتماد ببخشم
دسته دوم مثه نیتروژن عمل میکنه قدرت هرکدوم رو 4برابر میکنه همین جور این دو نیرو رو در حد متعادل قرار میده اگنه یکی از اون یکی یه خورده پیشتر باشه متلاشی میشم
دسته اخر هم که تو مدرسه یاد میدادن مثله نامریی شدن ...ذهن خوانی..تلپورت کردن ...شفا بخشی ...تکون دادن اجسام و پیشا پاافتاده ترینشون هم روان سنجی و آینده نگریه
سر تکون دادم تا حالا اندازه ویرگولم متوجه نشدم انگار همین که وارد این گوشم میشه از اون گوشم خارج میشه ....چقدر خوابم میاد
جیمین:تو،تو کدوماش خوبی
ته:همشون و بگی نگی میتونم اجرا کنم با کلی دردسر البته
به چشمایی که حالا تو تاریکی سورمه ایی شده بود و ستاره هاش پبشتر خود نمایی میکردن نگاه کردم
جیمین:ته تا حالا آینده رو دیدی ؟؟
یهو اقیانوس چشماش موجی شد
ته:آره
انگار باید دوباره بحث عوض کنم با خنده که خیلی زایه بود برگشتم به پهلو وبغلش کردم و به شوخی مسیله ایی که باعث شده کونم به سوزه رو بیان کردم
جیمین:ته نکنه تو جین عاشق همین هااا
ته:هوم این و صدبار گفتم که تو تنها عشقمی تازه روت هم مارک هم زدم
شوکه پلک زدم
جیمین:چی؟؟
ته از ترس چماش درشت شد و آب دهنمشو قورت داد
ته:هی...هیچی
جیمین:تهههه
ته به چشمام نگاه کرد
ته:رو گردنت یه سوختگیه که با هربار رابطه شکلش کامل تر میشه
گیج پلک زدم یعنی اون سوختگی که فکر میکردم از ناکجا اباد اومده کار....
جیمین:کار تو بود؟؟
لب ورچیده نگاهم کرد
ته:آرههههه...مشکلی داری ؟؟؟
جیمین: تو یه سوختگی گذاشتی بین گردن و ترقوم می خوای مشکل نداشته باشم
ته:گفتم که با هر بار رابطه مون اون کامل تر میشه و یه شکل خاصی پیدا میکنه
جیمین:تو فکر میکنی من میزارم تو منو بکنی بعد اون سری
ته:چرا نه الان دیگه کاملا از برم
جیمین:نظرت چیه خفه شی و بخوابی هااا
ته:ولی خوابم نمیاد
جیمین:به چپممم
ته:جیمینننن
گیج پلک زدم و با شک گفتم
جیمین:خو به راستم
ته:کونی بی تربیت یکم با ادب باش
جیمین:دیگه هم به جین نمیچسبی فهمیدی ؟؟
ته:نه .....من انگار رو نمیکنم
عصبی دستم و گذاشتم رو عضوش و محکم فشردم
جیمین:تو که نمی خوای تیکه تیکش کنم ها
با چشمای گشاد شده نگام کرد بعد یهو پوکر شد
ته:اولا فلان من چیزی حس نمیکنم دوما یهو بگو می خوام بکشمت دیگه چرا تعارف میکنی
چشمامو درشت کردم دستمو نوازش وار به سرش کشیدم
جیمین:تا اخر که افلیج نمیمونی که ....هنوز یادم نرفته به خوردم چی دادی .....حالا بهتره حرف گوش کن باشی اگه نباشی یهو دیدی با ساطورشقه شقت کردم و میدم به خورد هاسگی
ته:مگه هاسکی داری تو اصلا سگ هم نداری ؟؟
پوکر نگاهش کردم
جیمین:تو خیابون پره سگه
ته:میخوام بخوابم شب بخیر
جیمین:حالا کارت به جایی رسیده که منو ایگنور میکنییییی هااااا بزنم پوستر شی به دیوار
ته:این طرزه رفتار با یه بچه درست نیستااا
جیمین:کدوم بچه ؟؟
ته:من دیگه
ابروهام رفت بالا و باچشمای درشت شده به چشمای خمارش نگاه کردم
جیمین:تووو
ته:آره مشکلش چیه مگه
آبدهن نداشتم رو قورت دادم
جیمین:تو یه خرسی تا یه بچه
ته:نه مینی هیکلم غلط اندازه ولی من 17سالمه
جیمین:"....."
................
در همان حال منطقه 67k
سوم شخص

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now