نفس پر حرصی کشید و ماسک و دستکش مچاله شدشو به طرف امگایی که چند میز اون طرفتر از خنده کبود شده بود پرت کرد و موجب بیشتر ریسه رفتنش شد. باید هم میخندید! اون نمیخندید کی میخندید؟! با دیدن اشاره مردی که نسبتا دورتر نشسته بود لبخندی زد و در حالی که موهای بهم ریخته زیر کلاهشو مرتب میکرد دستش رو به آرومی تکون داد.
_الان سفارشتونو میگیرم.
و توی مسیر رسیدن به میز سفارشهای آماده، لگدی به صندلی امگای سرخ از خنده زد که باعث افتادنش و چرخیدن مشتری میزهای اطراف به سمتش شد. به جرات میگفت از روز جداییش تا امروز اینطور به خنده نیوفتاده بود. نگاهش رو چرخوند و بار دیگه به دوستش که با سرعت سینیهای فانتزی رو توی هر دو دستش میچرخوند و با رقص ظریفی تحویل میداد خیره شد. وقتی بالاخره دستاش خالی شد، تمام تلاشش برای نخندیدن رو بکار گرفت و به آستینهای پسر اشاره کرد. شک نداشت اگر امکان داشت الان دود از سر امگای کوچکتر بلند میشد!با خشمی بیسابقه دکمههای آسینش رو باز میکرد و رو به بالا تا میزد که دوباره با اون چهره خندون روی اعصاب که به گردنش اشاره میکرد مواجه شد. دستی به گردنش کشید و با پی بردن به اینکه دکمههای لباسش تا کجا بسته شده، فحش ناجوری زیر لب داد. صندلی رو با صدای بدی عقب کشید و خودش رو رها کرد.
+خوش گذشت جئون؟!
_خوش گذشت؟ وای جیمین شی نمیدونی چقدر جات خالی بود! باید حضوری میدیدی هیووونگ!و تمسخر آمیز ترین لحنی که از خودش سراغ داشت بکار گرفت.
+کم تیکه بنداز! خب تعریف کن.
_چی تعریف کنم؟ از در رفتم تو دیدم کل دیوان عالی کره جلومه!
و دوباره مخاطبش رو به قهقهه انداخت.
_فقط سه نفر آدم اونجا بود؛ یکیش من یکی هوسوک هیونگ یکی یونگی هیونگ! کل دیوان عالیم از اول تا آخر داشتن عین آدم فضاییا نگامون میکردن! نفری یکی یه کلاهم گذاشتیم بین دسته کلاغا بیشتر این بهمون زل نزنن!
نیاز به گفتن نبود که یک نفر از کل اون جمعیت میلی به رنگ کردن موهاش نداشت.+نامجون هیونگ چی؟
_اون که کلا تو این دنیا نبود. هوسوک هیونگ نگاش میکرد تا پنج دیقه پکر میشد.
+پس خیلی خوش گذشته...
_انقدر خوش گذشت که سر ناهار همسر سابقت سرشو گذاشت رو میز خوابید!
و بلافاصله بعد از اون به این فکر افتاد که چرا در مواقع لازم لال نمیشه!
+حالش خوبه؟
صورتش توی هم نبود و صداش نمیلرزید. اشکی توی چشمای فرشته گونش جمع نشده بود و محض رضای الهه ماه اینا پیشرفت بینظیری بودن!_نه اونقدرا. یکم رو به راه نیست. پیوندتون داره میشکنه و خب راستشو بخوای خلقش زیادی کجه و از حالت معمولشم بیحال تره. تو علامت خاصی داری؟
+یکم حساس تر از همیشه. الان خوبم، نیم ساعت دیگه میخوام گریه کنم. الان خوبم، یه دفه گر میگیرم.
_تازه هیتت تموم نشده بود؟
+چرا...ولی خب اگه یادت باشه هیونگم اون موقع هیت نامنظم داشت.
پسر کوچکتر آهی کشید و دوباره دستی توی موهاش برد. علاوه بر اینکه تا آخر عمرش نمیخواست دوباره هیونگش رو اونجوری ببینه، میل شدیدی به پاک کردن کامل خاطرات اون زمان با تضمین دوباره به یاد نیاوردن داشت.

YOU ARE READING
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...