Part 38

60 13 18
                                    

_جیمین؟
کاملا بیدار بود و غیر از خستگی بیش از حد، چهرش هیچ حالت دیگه‌‌ای نشون نمی‌داد.
_حالت خوبه؟ درد نداری؟
+خوبم هیونگ.

لحنش هم حس خاصی رو منتقل نمی‌کرد. البته اینکه چه حسی مد نظرشون باشه هم تاثیر گذار بود.
_می‌دونی که چی شده؟
+اوهوم.

خب، یکم زیادی ریلکس بنظر می‌رسید. اتاقی که ورود آلفاها بهش ممنوع بود الان پر شده از سه آلفا، یه بتا و یه امگا که تفاوت چندانی با سه آلفای دیگه نداشت بود. بهر حال الان که می‌خواستن ترخیصش کنن این چیزا زیاد مهم نبود. امگایی که شب گذشته روح از تن همشون بیرون کشیده بود کاملا عادی نشسته بود و هر کی نمی‌دونست فکر می‌کرد برای تزریق داروی تقویتی اومده بود!

+جونگکوک...
_یکم حالش خوب نبود، بردنش خونه. تو مطمئنی چیزیت نیست؟
و البته که هیچ کدومشون به اینکه در چه حد حالش خوب نبود اشاره نکردن!
+مطمئنم. فقط یکم ضعف دارم.

نگاه هماهنگی بین پنج نفر رد و بدل شد و دوباره روی جیمین دوخته شد. این واکنش توی احتمالات هیچ کدومشون نبود. حتی اگر نمی‌دونست...یکم زیادی بی‌‌تفاوت نبود؟ کاسه صبر سوکجین رو به لبریز شدن بود. واقعا همین؟

_چیم...دوست داری توضیح بدی چرا بی‌‌احتیاطی رو گذاشتی برای شب آخر؟
قهوه‌ای که آلفای عسلی از تریای بیمارستان گرفته بود با همین جمله توی گلوش پرید و به سرفه کردن افتاد. این دیگه زیاده‌‌روی بود. از طرف دیگه خود جیمین هم توقع همچین چیزی رو توی یه فضای نه چندان خصوصی نداشت. با این حال توی وضعیت فعلیش دیگه مگه فرقی هم می‌کرد؟

+اولین بار نبود.
انگار دو تا برادر روی دور سوال و جواب‌‌های غیر منتظره افتاده بودن.
+حدودا دو سال پیش بود. یادم رفت قرص بخورم ولی اتفاقی هم نیوفتاد. من و یونگ...

و با دیدن چهره برزخی برادرش، با تظاهر به صاف کردن گلوش خودش رو از مرگ زود هنگام نجات داد.
+ما هیچ وقت درمورد بچه حرف نزده بودیم. چیزی نبود که برنامشو داشته باشیم اما خب، بدم نبود. حدودا چند وقت بعدش یه سری آزمایش دادم و... گفتن که به احتمال زیاد نمی‌تونم بچه‌‌دار شم.

جواب جیمین از محدوده انتظار همشون خارج بود. درسته که هر سه تاشون نقص جنسیت ثانویه داشتن، اما تا الان کمبود جدی نشون نداده بودن. بتا کمی خودش رو جلوتر کشيد و به آرومی شونه برادرش رو فشرد.
:گفت احتمالش کمه اما نگفت غیر ممکنه.
+بعد از اون بار دیگه امتحان نکرده بودم که بدونم احتمالش چقدره.

ندامت لحنش مثل بچه‌‌ای بود که موقع خرابکاری مچش رو گرفته بودن. تمین می‌تونست برادر بزرگ رو به انفجار‌ش رو ببینه، اما جیمینی که با لبای آویزون چشماشو می‌‌دزدید زیادی برای توبیخ شدن مظلوم بنظر می‌رسید.

:بهر حال الان دیگه این حرفا فایده نداره. چان می‌تونی بلندش کنی؟ اینم سوییچ ماشین. خودت می‌دونی که کدومه. من و... سوکجین شی هم برگه‌های ترخیصو می‌گیریم و وسایلشو میاریم.

Dear memories Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin