Part 56

60 15 64
                                    

این پارت کلا اسماته دوست نداشتید رد کنید :)

به صفحه دیجیتالی خیره شده بود و برای بار احتمالا هزارم خودش رو برای اقدام بدون فکرش سرزنش می‌کرد. سوکجین وارد هیت شده بود. خب، باید چیکار می‌کرد؟! درسته که به علاقه ته قلبشون اعتراف کرده بودن، اما به جین عزیزش قول داده بود برای فکر کردن و تصمیم گرفتن بهش فرصت میده. اینکه الان پشت در خونش وایساده بود و افکار کثیفی توی سرش فریاد می‌کشیدن بیشتر شبیه نوعی تحمیل کردن بود!

هنوز با تردیدش برای سوء‌‌استفاده از یکی بودن رمز در با تاریخ تولدش کنار نیومده بود که صدای شکستن چیزی از اون طرف در باعث جون گرفتن وحشت بی‌‌سابقه ای توی افکار پریشونش شد. این حالت برای کسی که ترس از دست دادن بین خودش و آرامشش حصار کشیده بود به هیچ وجه خوشایند نبود.

بی‌‌توجه به کشمکش چند لحظه پیشش بی‌‌درنگ اعداد رو پشت هم چید و وارد خونه شد.
_جین؟
وقتی جوابی نشنید با نگرانی بیشتری اطراف خونه رو نگاه کرد و تونست جسم لرزون امگا رو نزدیک ورودی آشپزخونه پیدا کنه. با گرفتن کمرش کمک کرد از جا بلند شه و تا حد امکان از احتمالا لیوان شکسته دورش کرد.

_خوبی؟
+تشنمه...
انگار در تشخیص لیوان بودن چیزی که الان بیشتر از مقدار زیادی خرده شیشه نبود موفق ظاهر شده بود. بهرحال مردی که امروز اینجا ایستاده بود با شکستن های بی‌اختیار و نیمه شب جارو کشیدن توی کشوری که کیلومترها با زادگاهش فاصله داشت بیگانه نبود.

می‌تونست بفهمه امگا از موج اولش رد شده و الان تا حدودی به افکارش مسلطه. به دستای نمناکش نگاه کرد و با دیدن خیسی زمین و رد پاهای مرطوب، ناباورانه به مردی که به سختی خودش رو روی صندلی نگه داشته بود خیره شد. انگار تازه متوجه خیسی لباس‌‌های تنش شده بود.

_رفتی زیر آب سرد؟
+گرمم بود.
_اگه مریض بشی چی؟!
چطور می‌تونست تا این حد شبیه بچه‌‌ها رفتار کنه؟ بعد از برگشتن غریزش، بدنش هنوز اونقدر قوی نبود که بخواد تا این حد بی‌‌احتیاط رفتار کنه. با کلافگی لیوان آبی به دستش داد و موهای چسبیده به صورتش رو کنار زد.

_بلند شو عزیزم. باید لباساتو عوض کنیم.
+نمی‌خوام... اینجوری خنک‌‌تره.
وقتی با چند بار کشیدن بازوی امگا فهمید قرار نیست باهاش همکاری کنه، دستی به کمرش برد و جسم بی‌‌حالش رو روی شونش انداخت و بلند کرد. بی‌‌اعتنا به اعتراضش تا اتاق حمل و در نهایت... یه جورایی روی تخت پرتش کرد.

+می‌‌تونستی ملایم‌‌تر انجامش بدی!
_چرا سوکجین شی؟ مگه رابطه خاصی بینمونه؟
لبخند بی‌‌جونی روی لبهای مرد بزرگتر نشست و با زمزمه "عوضی" زیر لبیش، آلفا هم به خنده انداخت.
_یکم باهام همکاری کن تا لباساتو دربیارم و خشکت کنم. اگه مریض بشی ممکنه دوباره برگردی به بیمارستان مورد علاقت!

Dear memories Where stories live. Discover now