Part 57

51 12 46
                                    

تو حمامم یه نیمچه اسمات داریم، اگر دوست ندارید رد کنید :)

قاشقی برداشت و کمی از غذای آبکی در حال جوشیدن رو مزه کرد. به طرز شوکه کننده‌ای باید می‌گفت مزه خوبی داشت. نفس آسوده‌ای کشید و زیر گاز رو خاموش کرد. جین عزیزش تا همین الان هم انرژی زیادی از دست داده بود و وقتی بیدار میشد باید تجدید قوا می‌کرد.

یکبار دیگه سری به اتاقش زد و با دیدن فرشته به خواب رفته لبخند کمرنگی روی لب‌هاش نشست. بدنش هنوز هم از تنش شدید زمان بیداریش مرطوب بود و نفس هاش گرم و کوتاه. به آرومی موهای نرمش رو نوازش کرد و پیشونی داغش رو بوسید. عزیز ترین آدم زندگیش مدت زیادی تنهایی درد کشیده بود. اجازه نمی‌داد بیشتر از این تنها بمونه.

_نامجون...
+بلند شو عزیزم. باید قبل از موج بعدیت یه چیزی بخوری.
_نمی‌خوام... برو بیرون... خیلی عرق کردم.
آلفا خنده شرر آمیزی کرد و با شیطنت پشت پسر بزرگتر دراز کشید. چه فرصتی بهتر از الان برای اذیت کردن جین عزیزش؟

+کی اهمیت میده؟ بخاطر فرومون‌هات در هر حالت بوی خوبی میدی و عرق کردنت هم چیز نادری نیست. وقتی گرمت میشه زیاد عرق میکنی...یا وقتی که استرس داری.
لبهاش به آرومی گوش امگا رو لمس کردن و دندوناش گاز آرومی از لاله نرمش گرفتن. بی‌توجه به لرزیدنش آغوشش رو محکم‌تر کرد و پشت گردنش رو بوسید.
+وقتی به اوج میرسی هم همین طور...
_بسه!

با حس گرمای شدیدی خودش رو از آغوش آلفا بیرون کشید و نشست. هنوز هم آمادگی برافروختگی سریع و از دست دادن عقلش رو داشت. نامجون هم از جا بلند شد و بوسه سریعی به سر سوکجین زد. اون قدر حالاتش رو می‌شناخت که بدونه الان نباید بیش از این تحریکش کنه.

+همین جا بمون. یه چیزی برات درست کردم. باید بخوری تا ضعف نکنی.
_تو درست کردی؟ مطمئنی خوردنیه؟ مونی هنوز خیلی بچس، برای مردن من زوده!
و با قهقهه بلند مردش خودش هم ناخودآگاه لبخند زد.
+نگران نباش... تنها زندگی کردن بهم یاد داده چطور چیزایی درست کنم که زنده نگهم دارن.

زیاد طول نکشید تا با بشقابی توی دستش پیش امگا برگرده و کنارش بشینه. اولین قاشق رو برداشت و به آرومی فوتش کرد.
_جراتشو نداری مثل بچه‌ها باهام رفتار کنی!
+منظورت چیه؟ تو نمی‌تونی برام حد تعیین کنی که چقدر میتونم امگامو لوس کنم!
_چ...

قبل از اینکه اعتراض عصبی جین عزیزش به گوش برسه، قاشق رو وارد دهنش کرد و بی‌توجه به چشمایی که بهش آتیش پرت می‌کردن لبخند پررنگی زد. نگاه سوکجینی که به آرومی نرم میشد و رنگ حیرت می‌گرفت حس افتخار خاصی ته قلبش ايجاد می‌کرد.

_چجوری درستش کردی؟
+خوشمزس مگه نه؟
امگا کمی بیشتر غذایی که نمی‌دونست چه اسمی باید روش بذاره مزه مزه کرد و چهرش رضایت واضحی به خودش گرفت.
_دستورش من در آوردیه؟
+میشه گفت. دوسش داشتی؟
_خوشمزس.

Dear memories Kde žijí příběhy. Začni objevovat