تو حمامم یه نیمچه اسمات داریم، اگر دوست ندارید رد کنید :)
قاشقی برداشت و کمی از غذای آبکی در حال جوشیدن رو مزه کرد. به طرز شوکه کنندهای باید میگفت مزه خوبی داشت. نفس آسودهای کشید و زیر گاز رو خاموش کرد. جین عزیزش تا همین الان هم انرژی زیادی از دست داده بود و وقتی بیدار میشد باید تجدید قوا میکرد.
یکبار دیگه سری به اتاقش زد و با دیدن فرشته به خواب رفته لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست. بدنش هنوز هم از تنش شدید زمان بیداریش مرطوب بود و نفس هاش گرم و کوتاه. به آرومی موهای نرمش رو نوازش کرد و پیشونی داغش رو بوسید. عزیز ترین آدم زندگیش مدت زیادی تنهایی درد کشیده بود. اجازه نمیداد بیشتر از این تنها بمونه.
_نامجون...
+بلند شو عزیزم. باید قبل از موج بعدیت یه چیزی بخوری.
_نمیخوام... برو بیرون... خیلی عرق کردم.
آلفا خنده شرر آمیزی کرد و با شیطنت پشت پسر بزرگتر دراز کشید. چه فرصتی بهتر از الان برای اذیت کردن جین عزیزش؟+کی اهمیت میده؟ بخاطر فرومونهات در هر حالت بوی خوبی میدی و عرق کردنت هم چیز نادری نیست. وقتی گرمت میشه زیاد عرق میکنی...یا وقتی که استرس داری.
لبهاش به آرومی گوش امگا رو لمس کردن و دندوناش گاز آرومی از لاله نرمش گرفتن. بیتوجه به لرزیدنش آغوشش رو محکمتر کرد و پشت گردنش رو بوسید.
+وقتی به اوج میرسی هم همین طور...
_بسه!با حس گرمای شدیدی خودش رو از آغوش آلفا بیرون کشید و نشست. هنوز هم آمادگی برافروختگی سریع و از دست دادن عقلش رو داشت. نامجون هم از جا بلند شد و بوسه سریعی به سر سوکجین زد. اون قدر حالاتش رو میشناخت که بدونه الان نباید بیش از این تحریکش کنه.
+همین جا بمون. یه چیزی برات درست کردم. باید بخوری تا ضعف نکنی.
_تو درست کردی؟ مطمئنی خوردنیه؟ مونی هنوز خیلی بچس، برای مردن من زوده!
و با قهقهه بلند مردش خودش هم ناخودآگاه لبخند زد.
+نگران نباش... تنها زندگی کردن بهم یاد داده چطور چیزایی درست کنم که زنده نگهم دارن.زیاد طول نکشید تا با بشقابی توی دستش پیش امگا برگرده و کنارش بشینه. اولین قاشق رو برداشت و به آرومی فوتش کرد.
_جراتشو نداری مثل بچهها باهام رفتار کنی!
+منظورت چیه؟ تو نمیتونی برام حد تعیین کنی که چقدر میتونم امگامو لوس کنم!
_چ...قبل از اینکه اعتراض عصبی جین عزیزش به گوش برسه، قاشق رو وارد دهنش کرد و بیتوجه به چشمایی که بهش آتیش پرت میکردن لبخند پررنگی زد. نگاه سوکجینی که به آرومی نرم میشد و رنگ حیرت میگرفت حس افتخار خاصی ته قلبش ايجاد میکرد.
_چجوری درستش کردی؟
+خوشمزس مگه نه؟
امگا کمی بیشتر غذایی که نمیدونست چه اسمی باید روش بذاره مزه مزه کرد و چهرش رضایت واضحی به خودش گرفت.
_دستورش من در آوردیه؟
+میشه گفت. دوسش داشتی؟
_خوشمزس.
ČTEŠ
Dear memories
Fanfikce"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...