_جینی؟
مدت زیادی میشد که اینجوری صداش نکرده بود. با وجود نامساعد بودن موقعیت به طرز عجیبی روی زبونش حس شیرینی داشت.
+اینجام...قلبش درد میکرد. چشمای سرخ و متورمش از گریه طولانی خبر میدادن و لعنت به بحث دیروزشون! چطور میتونست الان که سر امگا به سینش تکیه داده بود بغلش نکنه؟
+جیمین...بوسهای روی موهای تیره رنگش نشوند و کمرش رو به آرومی نوازش کرد.
_میدونم عزیزم. میدونم.
حقیقتا اگه نمیدونست برای چی این ساعت باید میومد خونه جفت سابقش؟!+مونی رو چیکار کنم؟
_آروم باش شیرینم. من میبرمت بیمارستان. جونگکوک و دوست آلفاش که جیمینو بردن هنوز اونجان. هوسوک و تمینم هستن. منم مونی رو میبرم خونه و میام پیشت. مامان مراقبشه. نگران هیچی نباش. لباس گرم بپوش. هوا سرده و احتمالا بارونم بگیره.با ملایمت امگا رو از تنش فاصله داد و به اتاق دخترش رفت. چقدر توی خواب شبیه فرشتهها میشد! کولهای از توی کمدش درآورد و وسایلی که ممکن بود تا فردا بهشون نیاز پیدا کنه جمع کرد. آخرین بچههایی که توی عمارت پدریش بازی میکردن الان توی بحران دهه سوم زندگی بودن. طبیعی بود که اونجا چیزی مناسب بچهها پیدا نشه.
پتوی روی دختر رو دورش پیچید و بلندش کرد.
+من میگیرمش.
نگاهی به سوکجین ایستاده جلوی در اتاق انداخت. این چهره مظلوم آخر دلیل مرگش میشد.
+سوییچ روی میزه. من...من نمیتونم رانندگی کنم.
نمیگفت هم مشخص بود! مونی رو توی بغل امگا گذاشت و بازوهاشو به گرمی فشرد._میدونی که همه چیز درست میشه؟
همون سر تکون دادن هم براش کافی بود. با هم از خونه بیرون زدن. حال جین عزیزش خوب نبود و به نظرش رفتش به بیمارستان ایده بدی بود، اما خودش هم در جایگاهی نبود که بتونه جلوشو بگیره.آهی کشید و در ماشین رو براش باز کرد. فقط میتونست امیدوار باشه هوسوک بتونه آرومش کنه.
پنج دقیقهای نگذشته بود که از صدای نفسهاش فهمید دوباره پلکهای زیبای عزیزترینش خیس شدن. از طرف دیگه هم توی ترافیک نزدیک تعطیلات سئول گیر کرده بودن و بعید میدونست به این زودیها برسن._ هوسوک گفت اصلا جراحی سختی نیست. فقط چون بدن امگای مرد به راحتی توان دفعش رو نداره انجامش میدن. احتمالا فردا ظهر حتی بتونین باهاش حرف بزنین. جای نگرانی نیست.
+چطور نفهمیدم؟لبهاشو روی هم فشرد و سعی کرد صدای بوقی که از کل بزرگراه قفل شده بلند میشد نادیده بگیره.
_چیز عجیبی نیست که نفهمیده باشی. حتی خود جیمینم درست نمیدونست که بدنش داره تغییر میکنه. معمولا امگاها توی این دوره انقدر انرژی مصرف میکنن که توان هیت شدن ندارن. گرمای مضاعف و آزاد کردن فرومونها بیش از حد ضعیفشون میکنه. با این وجود بدن جیمین برای اینکه توجه آلفاشو جلب کنه آخرین توانشو برای ایجاد هیتای شدید و کوتاه مدت گذاشته.
YOU ARE READING
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...