نگاهی به مرد سرگردونی که از تاکسی پیاده شده بود و ایدهای نداشت توی آسمون دنبال چی میگرده انداخت و سعی کرد جلوی خندیدنش رو بگیره.
_نامجون!
فردی که بین ابرها دنبالش میگشت با خطاب شدن به زمین برگشت. لبخندی از سر رضایت زد و با قدمهای بلند خودش رو به امگا رسوند.بعد از بیمارستان ملاقات دوبارهای نداشتن و هر دوشون تا حدودی معذب و دستپاچه بودن. حقیقتا امروز هم اگر بخاطر تماس ساندرا نبود به این زودی برنامهای برای دیدن همدیگه نداشتن.
_خانم پارک توضیحی بهت داد؟
+فقط گفت میخواد با هر دومون صحبت کنه.اینطور که به نظر میرسید نامجون هم بیشتر از خودش نمیدونست. نمیتونست مضطرب نباشه. بدون هیچ دلیلی احساس میکرد باید مشکل خاصی وجود داشته باشه که از هردوشون با هم خواسته به دفترش بیان.
+نگران چیزی نباش. با هم از پسش برمیایم.
لازم به گفتن نبود که از اون لحظه به بعد دیگه اضطراب چیزی رو نداشت. شونه به شونه هم وارد دفتر مورد نظر شدن و بین جمعيتی که اکثرا زوجهای درگیر و در حال بحث بودن نشستن.اگر بیشتر دقت میکردن شاید میتونستن ببینن آرومترین کسایی که اون لحظه توی سالن حضور داشتن خودشون بودن. بعد از حدود نیم ساعت وارد اتاق شدن و ادامه درگیری مرد آلفا و زن امگایی که تمام مشکلات شش سال زندگی مشترکشون رو به گردن هم مینداختن نشنیدن.
: اوه... زوج مورد علاقم! متاسفم که معطل شدین. لطفا بشینید.
و با اشاره به مبل دو نفرهای که رو به روش بود خودش رو برای جملههایی که باید میگفت آماده کرد.: خواستم امروز هر دوتون باشید چون بعضی مسائل رو به طور همزمان پیش ببریم زودتر به نتیجه میرسیم. بنا به دلایل... کاری نتونستم بعضی اطلاعات رو از طرف یونگی داشته باشم و هوسوک هم تا سه روز آینده از دسترس خارجه. تصمیم گرفتم مستقیما با خودتون صحبت کنم و کمی از غالب دوستانه خارج بشم. احتمالا نامجون شی کاملا در جریان روند قانونی اینجور پروندهها باشن پس امیدوارم ازم ناراحت نشید.
لحن زن آلفا کاملا نرم و صمیمی بود، پس چرا سوکجین انقدر مضطرب بود؟ اون قدر عصبی بود که حتی فاصله بسیار کمش با نامجون هم باعث پرت شدن حواسش نمیشد. کف دستهای عرق کردش رو به شلوارش مالید و خودش رو برای سوالهای احتمالا ناخوشایند آماده کرد.
: من خودم این سند یه جورایی جعلی حضانت کامل برای سوکجین شی رو تنظیم کردم، پس در این مورد سوالی مطرح نیست. از اونجایی که درخواست فعلیتون حضانت مشترکه پس باید همه قسمتهای دادخواستتون واضح و قابل قبول باشه. یکی از موارد مهم شغل و درآمده. آقای کیم... خب دوتا آقای کیم داریم! آقای کیم کوچکتر مدتی بعد از تولد دخترتون با آزمونهایی که میشه گفت کمرشکن حساب میشن تونستن از اساتید یونا باشن...
_ معذرت میخوام، اما من از نامجون بزرگترم.
STAI LEGGENDO
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...