Part 48

69 15 69
                                    

_با قصد تسخیر بیمارستان اومدین؟
+قصد اولیه‌‌مون این نبود، ولی خب پیش اومد!
آلفا خنده آرومی کرد و بطری نوشیدنی میوه‌‌ای رو به جیمین داد. صدای خندش همیشه گرم بود. درسته که خودش همچین دیدی بهش نداشت، اما می‌تونست درک کنه چرا هیونگش تا این حد دلباخته این مرد بود.

_قبلا هم تجربه حمله عصبی داشتی؟
+هیچ وقت. تا دلت بخواد تجربه‌‌های عجیب و ناخوشایند داشتم، اما این یکی واقعا جدید بود!
در نهایت هم زود خودش رو جمع کرده بود و نیاز به مراقبت خاصی نداشت. صرفا رنگ صورتش کمی به زردی میزد و احساس سرما می‌کرد. حداقل مطمئن بود تا آخر روز امکان نداره اتفاق فاجعه‌‌آمیز تری بیوفته!

+یونگی چطوره؟
_هوسوک پیششه. به طور کلی زیاد بد نیست، اما دکترش میخواد امشب نگهش داره. فعلا باهاش بحث نکن. فشار روانی ضعیف‌‌ترش میکنه.
+باور کن هر کس دیگه‌‌ای اینو می‌گفت برام قابل قبول‌‌تر بود!

و با همین جمله باعث گره خوردن ابروهای آلفا شد. انگار سرنوشتش این بود که در هر صورت مقصر باشه!
_تقصیر من نیست که هیونگت باهام مثل دشمن خونیش رفتار میکنه!
+چون توی کمتر از سه دقیقه اشکشو درآوردی!

_من فقط بهش گفتم بیمارستان آلودس و فضاش برای مونی مناسب نیست. هیچ دلیلی نداشت که از این جمله "اجازه نمیدم دخترتو ببینی" برداشت کنه! اصلا چرا باید همچین کاری بکنم؟!
+حالا چرا سر من داد میزنی؟

واقعا چرا بی‌‌دلیل صداش رو برای این پسر بالا برده بود؟ شاید چون زورش به جین عزیزش نمی‌رسید...
_جیمین باید راجع به چیزی حرف بزنیم.
+هممون راجع به خیلی چیزا باید حرف بزنیم هیونگ، منتها فرار کردنو ترجیح میدیم. مثلا راجع به اینکه چرا همتون می‌‌دونستید غیر از من!

_حس جالبیه مگه نه؟ حدس بزن من وقتی فهمیدم یه بچه داشتم که همه بجز خودم ازش خبر داشتن چه حال محشری داشتم!
امگا چند لحظه‌‌ای برای جواب دادن مکث کرد، اما حمله نامجون منصفانه بود. آهی کشید و جرعه دیگه‌‌ای از آبمیوش رو مزه مزه کرد.

+خب حالا چی می‌خواستی بگی.
_من فقط از هوسوک شنیدم. چیز زیادی نمی‌دونم ولی بازم مهمه. انگار یه نفر هست که ازش خوشش میاد. نه اون جور خوش اومدن...نمی‌دونم. همون که دوست پسر عموته. همونی که جینو میخواد!

پوزخندی گوشه لب جیمین نشست و نگاه مچ گیرانه‌‌ای به آلفا انداخت.
+میدونم کیو میگی. مربی باشگاهشونه. از ازدواج قبلشم یه دختر داره. قدش بلنده... قیافه خوبی هم داره. در کل... اوه، حالت خوبه؟
و با دیدن کیم نامجون رو به انفجار لبخند آشکار تری زد.

+چیشده هیونگ؟ یه آلفای جذاب که مشکلی با شرایط جین عزیزت نداره اونم دقیقا وقتی که تو باهاش به مشکل خوردی الان هم برگشتن امگاش... احیانا احساس خطر کردی؟
_این اصلا خنده‌‌دار نیست جیمین.

Dear memories Where stories live. Discover now