با درد سرش رو از روی میز بلند کرد و بعد از چند حرکت ناموفق، بالاخره تونست گردنش رو تکون بده و از نشکستنش مطمئن شه. کنسرت درام وحشیانهای توی سرش بر پا بود و هر لحظه بدتر میشد.
_دارم میمیرم!
+مجبور نبودی انقدر بخوری.با نگاهی به یونگی که روی کاناپه دراز کشیده بود و بیهدف به سقف نگاه میکرد آهی از خستگی کشید.
_اونقدرا هم زیاد نبود. نامجون کجاست؟
+حدودا یک ساعت پیش مادرش زنگ زد گفت مونی بهونشو میگیره. میخواست ازت خداحافظی کنه ولی زیاد فرقی با جنازه نداشتی.
_ببین کی داره اینو میگه!و با ناله دیگهای گردن خشک شدش رو ماساژ داد. از هوشیاری بیش از حدش مشخص بود باز هم توی مصرف الکل زیادهروی نکرده و این عصبیش میکرد. یونگی در زمینه غلبه به گذشتش غیر از ناتوانی ازش برنمیومد!
_باور کن اگه بیشتر میخوردی نمیمردی!
+منم دوست دارم هوسوک.
_یونگ کی میخوای این بساطو جمع کنی؟
+الکل برای بدن ضرر داره هوبی عزیز. دوس پسر دکترت بهت نگفته؟_وونهو فیزیوتراپیسته و دوس پسرم نی...بحثو عوض نکن! حرف من یه چیز دیگس. بعد از اینکه به جیمین گفتی میخوای ازش جدا شی برای ترمیم رابطتون شانس داشتین. حتی توش موفق هم بودین. خب اون شب...
+من گند زدم هوسوک. همینو میخوای بگی؟_نه ولی میخواستم بپرسم الان با اینکارا اون شب برمیگرده و میتونی درستش کنی؟ همه چیز تموم شده یونگی ولی از بخت بدت هنوز زندهای و با این کارا هم قرار نیست بمیری! قرار نیست با عذاب وجدان از زندگیت جهنم بسازی.
+اگه خودت بودی هم همین حرفو میزدی؟ اگه مدتها بهش بیدلیل شک داشته باشی و در نهایت اونی که خیانت میکنه تو باشی هم همینا رو میگی؟
_برام مهم نیست اگه میخوای تا آخر عمرت به همین روند بیمار گون ادامه بدی یا هر چقدر بیشتر درد میکشی بازم باور داشته باشی لیاقتش رو داری. اگه برای خودت مهم نیست برای منم نیست. هر جور راحتی شوگای عزیز!کافی بود. دیگه نمیتونست با شنیدن نحوه خطاب شدنش آروم بمونه.
+یادت میاد دیروز که اومده بودی بزور منو بیاری خونت توی چه وضعیتی بودم؟
خب، آلفای عسلی بعید میدونست دوستش علاقهای به یادآوری چنین چیزی باشه و نمیخواست توی همچین وضعیتی خجالتزدگی هم به انبوه احساسات منفیش اضافه شه.+بهم گفتی طبیعیه. گفتی غریزه آلفام تازه برگشته و عادیه اینجوری بشم. گفتی دیدن یه رویای خیس از کسی که دیگه باهاش رابطهای ندارم چیز منحرفانهای نیست. بهرحال تا حالا با هیچ کس غیر از جیمین رابطه نداشتم. خودت همیشه سر به سرم میذاشتی اگه جیمین نبود باکره میمردم! وقتی از درون اینجور دنبالش میگردم چطور...
_یونگی تو رابطتونو تموم کردی و هر اشتباهیم کردی دیگه تغییر نمیکنه. با تا ابد مست نکردن به شبی که داشتی توی ناهوشیاری با یه امگای دیگه میخوابیدی برنمیگردی! نمیتونی تمام زندگیتو با یادآوری شبی که به جیمین خیانت کردی بگذرونی. آره یونگی...حق با توعه. اگه من جلوتو نگرفته بودم تا آخرش با اون امگا میرفتی. هر چقدرم مست بوده باشی میتونستی بدنش رو احساس کنی. میتونستی بفهمی رایحش ناآشناس. مهم نیست مست بودی، ضربه مغزی شده بودی یا حافظتو از دست داده بودی! امکان نداشت نتونی تشخیص بدی کسی که زیرته جیمین نیست! خودت خواستی یونگی. خودت خواستی و این حقیقت با ترک دائمی الکل عوض نمیشه!
![](https://img.wattpad.com/cover/314561791-288-k387382.jpg)
YOU ARE READING
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...