چشمهای سرگردونش بالاخره اسمارتیزهایی که از دست اون دختر بازیگوش بالای کابینتها جا داده بود پیدا کردن و با پایین آوردنشون، تکمیل طرح ناقص کاپ کیکهای شکلاتیش از سر گرفته شد. هنوز تصویر دقیقی توی ذهنش شکل نگرفته بود که فرو رفتن مشتی توی ظرف اون خوراکی ریز رنگارنگ و غیب شدنش در کسری از ثانیه چند هفتهای از زندگی ارزشمندش کم کرد! نفس عمیقی کشید و عمیقا تلاش کرد فریاد نزنه: جیمین!
که اونقدرها هم موفق نبود.
_چیزی شده؟ کسی به بانک مرکزی دستبرد زده؟و با صدای بلندی که باعث آه درمونده برادرش شد خندید. جیمین مثل خودش نبود. شخصیت لطیف و چهره معصومی داشت، اما هر وقت شیطان ناپاک درونش بیدار میشد دیگه اون چیم چیم مظلوم بانمک نبود. هیولای سرکش و هوسانگیزی بود که میزان حرف شنویش با سرعت تجزیه پلاستیک تو طبیعت برابری میکرد و جسارتش بیتفاوت از یه درنده تیزپا. میشد پارک جیمینی که صحنه رو به دست میگیره و تا انتهای اجراش همه نفسها رو توی سینه حبس میکنه. وقتی این انرژی اهریمنی که از دنیا جداش میکرد زیر پوستش میخزید غیر قابل کنترل میشد. میشد زیباترین مخلوق ترسناکی که تا اون روز متولد شده. نگاه سرزنشگری به امگایی که از مستقیم خیره شدن توی چشماش امتناع میکرد انداخت: چیم این به طور معمول باید یه استایل تابستونی باشه.
پسر با بیحوصلگی سر تکون داد.
_اینی که روش پوشیدم گرمه هیونگ.با دهن باز به پیرهنی که یقش تا زیر ترقوههای برادرش بود و گردن سفید و بدون مارکش رو با دست و دلبازی به نمایش گذاشته بود نگاه کرد. شاید اون کت کوتاه چرمی برای سرمای دستهاش کاری میکرد، اما بدون شک از گردن و سینش محافظت نمیکرد. با این وجود اگه جیمین تصمیم گرفته بود خودش رو توی سردترین نوامبر دهه اخیر به کشتن بده به خودش مربوط میشد. با گرفتن نگاهش از اون موجود همزمان کیوت و سکسی سعی کرد آرامش از دست رفتشو برگردونه: حالا کجا میری؟
_پیش کوکی.عملیات آروم موندن در کسری از ثانیه با شکست مواجه شد! "پیش کوکی" رمزی شده بود که هر دوشون متوجه منظور دقیقش بودن اما تمایلی به توضیحش نداشتن. پیش کوکی در واقع مکان نفرینشدهای بود که سرش میرفت دیگه اونجا پانمیذاشت؛ اما دونسنگ دوستداشتنیش اونجا کار میکرد. اسمش پیش کوکی بود، اما شامل زمانهایی که شیفت امگای بیکلهتر از برادرش نبود هم میشد. صریحتر میگفت جیمین عملا هر شب به اون کلاب معروف سر میزد و اونقدری سرش میشد که بدونه پسر کارهای بیشتری از رقصیدن انجام میده و رفته رفته بیش از حد معمول الکل مصرف میکنه. شاید حتی یه وقتایی چیزهایی بیشتر از الکل...که باز هم هیچ کدوم دربارش حرفی نمیزدن. نیمه شبهای کمی نبودن که بعد از برگشتن تا یک ساعت آینده رو توی توالت سپری کرده باشه و با این فرمون تا حداقل تا ماه دیگه معدشو به فنا میداد. شاید میلیونها بار انگشتاش برای کوبیده شدن توی صورت اون پسر گز گز کرده بودن، اما هربار فقط یه حقیقت آزاردهنده به یادش میومد. جیمین همیشه برادر کوچولوش بود اما معنیش این نبود که واقعا کوچولوعه...
YOU ARE READING
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...