آه اغراق آمیزی کشید و زانوهاش رو بغل گرفت.
_دو دور دیگه آه بکشی سقف رو سرمون خراب میشه!
+خیلی ناراحتی میتونی بری خونه خودت.
_اگه خیالم از بابت تو راحت بود قطعا این کارو میکردم.
+من که گفتم نگران نباش. تا وقتی اوضاعم رو به راه شه تمرین نمیکنم. فعلا هم کارو کنسل میکنم تا خودم برم یکیو جایگزین کنم.
_اتفاقا الان بیشتر نگرانم عمدا بزنی پاتو ناکار کنی تا دوره درمانتو بیشتر کش بیاری!
+یونگی!و نگاه بدی به آلفایی که توی کمدش دنبال نزدیکترین پیرهن به سایز خودش میگشت انداخت.
_باور کن حق دارم نگران باشم. جین هیونگ میگفت وقتی اومده ببرتت عین روح سرگردان شده بودی!
+با هم حرف زدین؟
_بحثو عوض نکن...و اگه انقد مشتاقشی این دفه قبل از اینکه دوباره گمش کنی بهش پیشنهاد بده.
+به این راحتی که میگی هم نیست. میدونی... دنیاهامون خیلی از هم فاصله داره.
و باعث شد مخاطبش قیافه بیچارهای به خودش بگیره.
_باز شروع کرد!+تو متوجه نمیشی یونگی. اون...اون خیلی با چیزی که بنظر میاد متفاوته.
_حقیقتا من اصلا به اینش اهمیت نمیدم. چه متفاوت باشه چه هر چیز دیگهای مهم اینه که تو سالهاست تو نخشی و حاضر نشدی به کس دیگهای حتی فرصت بدی. عمر طولانیترین رابطت سه هفته بوده. اگه انقد دوسش داری خب در جهت این دوست داشتنت باید یه قدمی هم برداری.
+تو متوجه نیستی...
زانوهاشو محکمتر توی بغل گرفت و سعی کرد تا جایی که میتونه به بهترین دوستش نگاه نکنه.+دنیای ما با هم یکی نیست. ما هیچ وقت مخالف یا دور از هم نبودیم. برعکس کنار هم و تو یه مسیر بودیم، منتها توی جهانای موازی. اون آدم خیلی خاصیه.
و با دیدن چهره عاری از احساس و کمی سرزنشگر آلفای رو به روش، آه ناامیدانهای کشید.
+میدونی چیه؟ من خودم یه کاری برای خودم میکنم. حقیقتا قبل از اینکه یه آدم ذوق زده از ملاقات کراش دوران دبیرستانم باشم یه مصدوم بیحوصلم که از یه پیچ خوردگی عادی به کش اومدن رباط مچم رسیدم.
_که تقصیر خودتم هست.+میدونم یونگی. این هزارمین باریه که داری بهم یادآوری میکنی نباید بلافاصله بعدش تمرین میکردم. با این حال میخواستم بگم الان یه مشکل بزرگترم داریم.
_کسیو زیر گرفتی؟ رسانهها برات رسوایی اخلاقی سر هم کردن؟ بازم مزاحم داری؟
+ترمزتو بکش یونگ. میخواستم درباره تو حرف بزنم.
_اوه...
از روی زمین بلند شد و با بیحوصلگی سر تکون داد.
_بیخودی داری شلوغش میکنی. من خوبم.
+یونگی باید جفت پیدا کنی.
_قبلا درموردش حرف زدیم.
+باید بیشتر حرف بزنیم. گوش کن پسر...من واقعا تحملشو ندارم بشینم و اینطور تحلیل رفتنتو ببینم._الان کیه که متوجه نیست؟! من حتی خودمم ثبات ندارم. چطور میتونم یه نفر دیگه هم قاطی زندگی بی سر و تهی کنم که اگر میتونستم ازش فرار میکردم؟ من موفقم، پولدارم، اصلا هر چیزی که یک نفر میخواد دارم اما خودم چی؟ هوسوک من سالم نیستم. از نظر روانی سالم نیستم. خستم، بهم ریختم، عصبیام، بیثباتم و هزاران چیز دیگه که تو هم اگر دوستم نبودی تحمل نمیکردی. من نمیتونم کسی رو وارد زندگیم کنم وقتی زندگی خودم لب مرز فرو پاشیه.
ESTÁS LEYENDO
Dear memories
Fanfic"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...