Part 64

67 11 35
                                    

با استرس به صفحه گوشیش نگاه می‌کرد و حتی متوجه خونریزی اطراف ناخنش هم نشده بود. چرا همیشه باید نگرانش می‌کرد؟ مگه ساعتو نمی‌دید؟ احتمالا اگر دستش کمی دیرتر توسط مردی که رسما حضور‌ش رو فراموش کرده بود کشیده میشد، تا چند روز آینده التهاب دردناکی روی انگشتاش به جا میذاشت.

گرمای دست آلفا بالاخره از فکر و خیال درش آورد و باعث شد متوجه زخم‌های جدیدش بشه. آهی کشید و با دست آزادش چشماشو مالید. این پسر آخر باعث جنونش می‌شد.
_ جینی؟
+میخوای ازش دفاع کنی؟

نامجون با آرامش لبخندی زد و دستمالی برای پاک‌ کردن انگشتای جین عزیزش از روی میز برداشت. هیچ وقت نتونست این عادت رو از سرش بندازه. هنوز هم وقتی مضطرب میشد، به جون انگشت‌هاش می‌افتاد. وقتی از بند اومدن خونی که از گوشه‌ی ناخنش راه افتاده بود مطمئن شد، دستمال رو کنار گذاشت و با ملایمت دست امگا رو بوسید.

_درمورد دشمنت حرف نمی‌زنیم عزیزم. جیمین برادرته و خب، سر به هوا بودنش اصلا غیر منتظره نیست.
البته که نامجون چاره‌ای جز گفتن این نداشت! بی‌فکری جیمین چیز قابل دفاعی نبود و این جور بهم ریختن سوکجین، قلبش رو آزار می‌داد. امشب باید جدی‌‌تر از همیشه با دونسنگ بی‌پروا و ناآرومش حرف می‌زد.

+جون نزدیک نیمه شبه! مونی بیش از دو ساعته خوابش برده و کسی که گفت فقط می‌خواد تا قبل غروب کمی پیاده‌روی کنه هنوز برنگشته. اشکالی نداره اگه بیشتر بیرون بمونه، اما حداقل میتونه تماساشو جواب بده!

آلفا به آرومی سر سوکجین رو به سینه فشرد و زمانی که احساس کرد تنش بدنش کمتر شده، کاملا در آغوش کشیدش. با قصد خداحافظی اومده بود و جوری آشفته دیده بودش که تا الان نتونسته بود تنهاش بذاره. درست بود که پیش جین عزیزش از جیمین طرفداری می‌کرد، اما بی‌قید و بندی امگای مغلوب خودش هم کلافه کرده بود.

حق نداشت این‌طور برادرش رو بهم بریزه. سوکجین به اندازه کافی سختی کشیده بود و الان به آرامش نیاز داشت. آرامشی که جیمین به دلایل مختلف ازش سلب می‌کرد. انگار روابطشون به این زودی از پیچیدگی درنمیومد. همشون نسبت به قبل از رفتن نامجون، تغییرات زیادی داشتن و بنظر نمی‌رسید تنها کسی باشه که با کنار اومدن مشکل داره.

_جیمین بچه نیست و این بازیگوشی‌هاش هم چیز جدیدی نیستن. همیشه همین طوری بوده و تغییر دادنش می‌تونه حتی غیر ممکن باشه. علاوه بر همه اینا می‌دونی که بعضی وقتا چقدر می‌تونه لجباز باشه. خودت اینا رو بهتر می‌دونی جینی، پس چرا انقدر خودتو اذیت میکنی؟

+اگه کسی اذیتش کنه مسئولیتش با منه. اگه اتفاق بدی براش بیوفته غیر از من کسی رو نداره که بهش پناه بیاره و این وقتی ازم بترسه یا خیلی چیزا رو باهام درمیون نذاره ممکن نیست. می‌ترسم دوباره اشتباه کنه. می‌ترسم دوباره با میل خودش قدم به جایی بذاره که جز درد کشیدن براش چیزی نداشته باشه.

Dear memories Where stories live. Discover now