Part 68

58 9 60
                                    

اسمات داریم... دوست ندارید رد کنید :)

_ مونی، اوپا رو اذیت نکن.
: اما منم می‌خوام برم بیرون!
سوکجین با خستگی آهی از سر لجبازی دخترش کشید که با لمس گرم دستش از زیر میز، کمی بهتر شد.

"مشکلی نیست هیونگ. حسابی لباس تنش می‌کنم. می‌بینی که نسبت به دیروز خیلی بهتره. اگر حس کردم زیادی داره خسته میشه زود برش می‌گردونم.
+منم با جیمین موافقم. از خونه بیرون رفتن می‌تونه یکم حالش رو بهتر کنه.

امگا می‌دونست که بیش از این توان مقاومت در برابر عزیزترین‌هاش رو نداره، پس با لبخند کمرنگی سر تکون داد و قلبش از صدای ذوق‌زده دخترش به تپش افتاد. به هیچ وجه توان دیدن بی‌حالی مونی رو نداشت و الان که حالش بهتر بود، بالاخره احساس آسودگی می‌کرد.

کمی بعد با صدای بسته شدن در که خبر از رفتن دختر و برادرش می‌داد، ظرفی از میوه‌های داخل یخچال پر کرد و جلوی آلفای نشسته پشت میز آشپزخونه گذاشت.
+فقط یک شب اینجا بودم جینی. اگر همیشه اینقدر بهم برسی خیلی سریع از وزن ایده‌آل خارج می‌شم!
_مسخره!

و باعث خنده‌ بلند نامجون حین کندن پوست پرتقال شد. قرار بود فقط چند ساعت بمونه، اما با بیدار شدن مونی و خواهشش برای موندن والد آلفاش، نتونسته بود دختری که تا الان چیزی ازش نخواسته بود رو ناامید کنه. اون شب نامجون برای اولین بار کنار دخترش خوابید، حسی که بعید می‌دونست اصلا شیرین‌تر از اون وجود داشته باشه!

امروز حال مونی کاملا بهتر بنظر می‌رسید. هنوز هم مشکلاتی مثل سرفه و آبریزش بینی داشت، اما همین که تب و درد بدنش از بین رفته بود سوکجین رو راضی می‌کرد. جیمین فقط قصد داشت تا کمی برای ناهار فردا خرید کنه، اما اشتیاق همیشگی دختر برای سوار چرخ دستی فروشگاه شدن بالاخره از تخت بیرونش آورده بود.

+عمدا داری انجامش میدی؟
سوکجین انقدر غرق افکار خوشایندش بود که برای چند لحظه منظور جفت سابقش رو نفهمید، اما کمی تمرکز کافی بود تا متوجه شه فکر کردن به دخترش چطور فرومون‌های سرخوش و رضایتمندش رو آزاد کرده بود. از نظر خودش چیز زیاد مهمی نبود، اما نامجونی که پرتقالش رو نصفه رها کرده بود و پشت گردن سرخش رو می‌مالید چیز متفاوتی بود.

_ جون؟
+فرومون‌هات نفسم رو بند میارن... جین عزیزم.
امگا پوزخندی زد و مشغول جمع کردن میز شد. جفت سابقش هیچ وقت گفتن این حرف‌های شرم‌آور رو تموم نمی‌کرد!
_تحریکت می‌کنن؟
لحن سوکجین آمیخته به طنز و شوخ طبعی بود، اما جواب مردش چندان با حس جفت سابقش مطابقت نداشت.

+تایید کردنش الان چیزی رو تغییر میده؟
امگا ابرویی بالا انداخت و به سمت کسی که سال‌ها پیش قلبش رو دزدیده بود چرخید. الان جدی بود؟ بعد از هیتش تماس فیزیکی چندانی با هم نداشتن. این طور نبود که ازش فرار کنه، فقط شرایطشون و اتفاقات غیر منتظره‌ای که بی‌هوا گریبانشون رو می‌گرفت، کمی وضعیتشون رو با زوج‌های معمولی متفاوت می‌کرد. درواقع اصلا اونقدر با هم تنها نبودن که سوکجین حتی بخواد بهش فکر بکنه!

Dear memories Donde viven las historias. Descúbrelo ahora