_اصلا حواست به من هست؟
+فقط چشمامو بستم جانگ. کر که نشدم!
آلفای عسلی نفس عمیقی کشید و سعی کرد به اعصابش مسلط باشه. امروز همشون برآشفتهتر از حالت عادی بودن و منشا این پریشونی هم مردی بود که الان صدایی از اتاقش درنمیومد.نگاهی به امگای دراز کشیده روی مبل چرمی انداخت و شکلاتی از جیبش درآورد. تقریبا از صبح چیزی نخورده بود و حس میکرد چیزی به افقی شدنش مثل تنها امگای حاضر نمونده.
_آخر فیلمبرداری رو امروز انجام میدیم یا نه؟
: مطمئن باش اگه جوابش رو میدونستیم تا الان اینجا مگس نمیپروندیم!خب، خانم ایم همیشه منطقی بود! بعضی وقتها ایمان میآورد که اگر این زن نبود، یونگی توی دوران خونه نشینیش حاصل زحمات تمام این سالهاش رو از دست میداد. داشتن همچین آدم با پشتکار و ارادهای به عنوان منشی نعمت بزرگی بود.
+بنظرم بیخیال مین شو. فعلا آبی ازش گرم نمیشه. عوضش همون حرفایی که تا الان داشتی میزدی رو ادامه بده!
_تو عوضیترین امگایی هستی که تو زندگی دیدم!
+خیلی بیرحمانه با یه طراح لباس معمولی برخورد میکنی.هوسوک نگاه چپی به امگا انداخت و کمی راحتتر روی مبل تک نفره ولو شد. هیچ وقت فکرش رو نمیکرد معطل شدن پشت یک در انقدر طاقت فرسا و حوصله سر بر باشه.
_در نهایت نظرت درموردش چیه؟
+درمورد چی؟ اینکه پسره با وجود پا دادن هنوزم کامل خودشو ننداخته توی بغلت؟
_فلیکس!صدای خنده ریز زن پشت میز نشون میداد اونقدر سرگرم برگههای مقابلش نیست که متوجه گفت و گوی دو نفر دیگه نشه. هوسوک چشمهاش رو بست و دستی به موهای بهم ریختش کشید. عجب روز دلپذیری!
_من فقط حس بدی دارم. میترسم بخاطر اصرار مداوم من کاری رو انجام داده باشه که نمیخواد.
+چرا وقتی متمایل نیست باید درخواستتو قبول کنه؟ به من گوش کن جانگ. اینکه با وجود شروع شدن رابطتون هنوز هم یک سری فاصلهها رو حفظ میکنه دلیل بر بیعلاقگیش نیست. شاید صرفا ترجیح میده همه چیز آروم پیش بره. اگه به تو باشه فردا باردارش میکنی!
:این یکی رو درست میگه.امگا با دریافت تایید منشی سختگیر یونگی، پیروزمندانه ابرویی بالا انداخت و با کش و قوسی از درازکش به نشسته تغییر حالت داد.
_قلبم رو شکستی نایون شی! چطور انقدر سریع تغییر موضع میدی؟
: سیاست کاری آقای مین میگه مورد اعتمادترین نظر یا ایده اونه که صادقانه بیان میشه، حتی اگه تند و منتقدانه باشه.
+ممنون که ازم دفاع کردی، اما فعلا آقای مین و سیاست کاریش با هم توی گل گیر کردن!بعد از این جمله، مدتی هر سه نفرشون ساکت شدن و تصمیم گرفتن بحث راجع به رابطه جدید هوسوک رو بدون اشاره دوبارهای به خلق تنگ اون گربه عصبی ادامه بدن.
+تا حالا ازش پرسیدی قبل از تو با کسی رابطه داشته یا نه؟
_البته که نه! من به گذشتش اهمیتی نمیدم و نمیخوام بابتش بهش احساس بدی بدم.
YOU ARE READING
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...