_باید قیافشو وقتی مستی از سرش پرید میدیدی تهیونگ! هر لحظه میگفتی نکنه یه بلایی سر خودش بیاره!
+کوک چرا خفه نمیشی؟
صدای قهقهه بلند امگای کوچکتر توجه میزهای اطراف رو جلب کرد. انگار این پسر از هیچ چیز به اندازه آزار دادن صمیمیترین دوستش لذت نمیبرد!+بهم نگفته بودی قراره بیاد.
_من از کجا میدونستم؟ صبح هوسوک هیونگ اومد و داروهاشو بهم داد. فکر کردم جفت غیر رسمی برادرت یا حداقل نونا برای بردنشون بیاد. علم غیب نداشتم که بدونم خودش میاد!+خب چرا هیونگ مستقیم نبرده خونه تا به خودش بده؟
_چیم یه جوری حرف میزنی که حس میکنم بعد بروز علائم اولیه هیتت آدم هوشیار و اندیشمندی میشی! همون موقعشم با بدبختی از بیمارستان بیرون زده بود تا ترتیب اون دکتر کیوته رو نده!جیمین آهی کشید و سرش رو روی میز گذاشت. اینکه هوسوک تقریبا زندگیشو توی بیمارستان بگذرونه چندان چیز عجیبی نبود، اما داستان سپردن داروهای جفت سابقش و اتفاق وحشتناک دیشب هیچ رقمه درست بنظر نمیرسید. هنوز هم نمیخواست به لحظهای که تمام حرکات شرمآور موقع مستیش رو با جزئیات به یاد آورده فکر کنه.
_زیاد بهش فکر نکن. بنظرم همسفراش باید ازت ممنونم باشن؛ چون حداقل الان انقدر انرژی از دست داده که میتونه تا دگو تخت بخوابه. البته علاوه بر انرژی فک کنم خطوط کف دستش هم از دست داده باشه!
مقاومت تنها آلفای جمع که به سختی خودش رو نگه داشته بود تا به احساسات جیمین آسیب نزنه شکست و بالاخره شروع به خندیدن کرد. خب، انگار امگا باید خیانت سولمیتش هم قبول میکرد!
+میدونی چیه کوک؟ میتونستی بجای اینکه اون فاجعه رو تماشا کنی زودتر متوقفش کنی!_من فقط رفتم سر کیفم تا داروهاشو بیارم. چجوری باید تویی که روی پاهاش نشسته بودی و خودتو بهش میمالیدی متوقف میکردم؟! توی کل سالهایی که میشناسمش تا اون حد قیافشو فلکزده ندیده بودم!
+جئون جونگکوک!لحن پر حرصش یکبار دیگه باعث خنده دو مرد دیگه شد. جیمین دیروز تصمیم گرفته بود تا وقتی هر سه تاشون جمع شدن از احساسش و ناراحتی اینکه امسال تا دگو همراهیش نمیکنه حرف بزنه. البته اینها همگی برای قبل از گندی که دیشب به بار آورده بود و هنوز نمیتونست باورش کنه بود.
اولش واقعا یادش نمیومد که چطور شروع شد و در نهایت به چنین افتضاحی ختم شد. فقط میدونست کمی بیشتر از مقداری که برای رفع استرس اجرای آیندشون لازم بود نوشیده و توی همین موقعیت مین یونگی آروم و ساکتی که گوشهای نشسته بود و با کسی کاری نداشت پیدا کرده بود.
:وقتی برگشتی خونه مشکلی پیش نیومد؟
تهیونگ نمیخواست بیش از این امگا رو خجالتزده کنه و از طرف دیگهای نگران شرایط خانوادگیش هم بود. سوکجین گارد بالایی در برابر همسر سابق برادرش داشت.

ESTÁS LEYENDO
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...