Part 21

68 15 8
                                    

میدونست هیچ کدوم از دوستاش الان توی وضعیت خوبی نبودن. همیشه در بهترین حالت تمام تلاشش رو کرده بود تا هواشونو داشته و هر کاری از دستش برمیاد برای بهتر کردن شرایطشون بکنه. همیشه از لبخندهاشون پر از شادی و امید شده بود و از ناراحتیشون عذاب کشیده بود. با این حال الان برای حداقل یک ساعت اوضاع فرق می‌کرد. نمیکرد؟ همین که نگاهش به پسر ظریفی که جلوی پاش زانو زده بود و چسبهاشو باز می‌کرد می‌‌افتاد؛ حس می‌کرد زندگی اونقدرا هم بد نیست. چرخش‌‌های آروم و در جهات متفاوت مچ پاش با اون دستای ظریف و روشن...اون پسر همیشه انقد زیبا بود؟

_سونبه!
+تو این جهت درد داره؟
و دوباره با احتیاط بیشتر حرکتی به اون مفصل لولایی داد که با در هم کشیده شدن اخم‌‌های آلفا همراه شد.
+احتمالا قبلا هم بهت گفتن، ولی بازم میگم چیز مهمی نیست. نهایتا تا دو هفته دیگه رو به راه میشه. با این وجود شرایطش اونقدر ثابت و مطمئن نیست که برای تمرین سنگین و اجرای آیندت کمکت کنه.

_درباره اجرای جدیدمون شنیدی؟
امگا از جلوی پاش بلند شد و در حین انتخاب نوارهای کنزیوتیپ جدید، نگاه گنگی به هوبه خوش قیافش انداخت.
+خب... خودت گفتی موقع تمرین برای اجرای جدیدت آسیب دیدی.
_اوه درسته.

با اضطراب لبهاشو توی دهنش کشید. چرا پیش این امگا انقدر دستپاچه میشد؟ مگه همون جیهوپ با اعتماد به نفس روی استیج الان روی تخت ننشسته بود؟
+بعد از اینجا میخوای جایی بری؟
_من؟ نه! البته که نه. چطور؟
+گفتم شاید برنامه‌‌ای داشته باشی.
و با سر به لباس مرد اشاره کرد. خب...طبیعتا اون ترکیب برای بیمارستان زیادی بود! با زانو زدن دوباره امگا، سعی کرد تغییری توی جو سنگین اتاق ایجاد کنه.

_این روزا چیکار میکنی سونبه؟ فقط توی بیمارستان مشغولی؟
+از روزایی که سونبت بودم خیلی گذشته هوسوک شی.
همین جمله کوتاه باعث شد نطق آلفا کاملا کور شه. منطقی بود. از اون زمان، مدت زیادی می‌گذشت و خیلی تغییرات توی زندگی همشون اتفاق افتاده بود. از کجا معلوم الان دوست پسر نداشته باشه یا اصلا هیچ هدفی برای رابطه داشته باشه؟ امگا که متوجه جو پیش اومده شده بود، پلک هاشو با حالت شماتت باری روی هم فشرد.
+هیونگ صدام کن.

کی میتونست این موضوع که از برق چشمای آلفا گونه‌‌هاش رنگ گرفته بودن رد کنه؟ اون امگا جایگاه ویژه‌‌ای توی زندگیش داشت. شاید اون پسر بیشتر از ده جمله باهاش حرف نزده بود، اما تاثیر بزرگی روش گذاشته بود. حق با امگا بود. روزهای قدیمی آلفای کم سنی که پشت دستشویی به قول جیمین "دبیرستان فلک زده‌‌ها" گریه میکرد و سونبه بی‌‌حاشیه و ساکتش که شاید از روی ترحم کنارش نشسته بود؛ مدتها پیش به پایان رسیده بودن. پس چرا هنوز هم با دیدن پسری که شاید از سر بیکاری یا حتی ناچاری بهش گوش داده بود و بهش آغوشی که غرور اون سن اجازه نمی‌داد از دوستاش بگیره رو داده بود دلش پر میکشید؟

Dear memories Where stories live. Discover now