Part 61

75 13 50
                                    

_دیگه چی؟ بازم آبپاشی؟
انگشتاش به تن برهنه دختر هجوم بردن و طولی نکشید تا صدای قهقهه مملو از ذوقش بلند شه. غلغلکی بودنش از بهترین کشف‌هاش در طول این مدت بود.
+دارین چیکار می‌کنین؟

با ظاهر شدن امگا توی چهارچوب در، دختر توی وان با اشتیاق بالا و پایین پرید و به سرش اشاره کرد.
:پاپا نگاه کن! بستنی کفی!
سوکجین نگاهی به موهای کفی پیچ خورده رو به بالای دخترش کرد و ابرویی برای آلفای نشسته روی چهار پایه بالا انداخت. نامجون در جواب حرکت امگا لبخند خجالت زده‌ای زد و دستی به پشت گردنش کشید. خب، بهرحال اولین باری بود که دخترش رو حمام می‌کرد. اینجور کارا طبیعی نبود؟

مرد بزرگتر سری تکون داد و لبخند ملایمی تحویل مونی داد. چه اشکالی داشت اگر یکم خوش می‌گذروندن؟
+میرم یکم خونه رو مرتب کنم. قبل از اینکه سرما بخوره بیارش بیرون.
_حواسم هست.
و با اطمینان از دور شدن جین عزیزش نفس راحتی کشید.

لبخند ملایمی تحویل دخترش داد و مشغول شستن موهاش شد.
_فقط من حس می‌کنم یا پاپا بعضی وقتا زیادی ترسناک میشه؟
مونی جوابی نداد، اما خنده بلندش به تنهایی کفایت می‌کرد. بعضی وقتا از حسی که این دختر درونش ایجاد کرده بود می‌ترسید. پرنسس کوچیکش داشت زیادی وابستش می‌کرد.

اونقدر غرق در افکارش بود که نفهمید چهره اون کوچولوی دوست داشتنی کی رنگ شیطنت گرفته با ضرب دست ناگهانیش، قصد خیس کردن سر تا پاشو داره. نامجون با ناباوری خنده‌ای کرد و دستی به صورت خیسش کشید.
_کیم مونی!

صدای داد آلفا و قهقهه دختر، باعث جلب توجه و چرخیدن سر دو امگا شد. سوکجین آهی کشید و به جمع کردن قطعات ریز لگو از روی زمین ادامه داد. لگوهای مونی آخر یکیشون رو فلج می‌کرد!
"دو تا بچه داشتن چه حسی داره هیونگ؟
+حس جدیدی نداره. قبل از این هم دوتا بچه داشتم.

و با نگاه مستقیمی به جیمین، صدای اعتراض امگای کوچک‌تر رو بالا برد.
+مگه اشتباه میگم؟ تازه تو همیشه یه پسر در آستانه بلوغی. سرکش و زبون نفهم! مثلا چی میشد اگه توی این ده روز جواب تماسامو میدادی؟
"گفتم که شرایطش رو نداشتم. حتی نمی‌تونستم شبا راحت بخوابم. اون یکی برادرت آشفته‌تر از اونی بود که بشه راحت ازش چشم برداشت.
+باید خودمم باهاش حرف بزنم. بنظرم زیادی شلوغش کرده.

جیمین نفس عمیقی کشید و چشمای مضطربش رو از برادرش دزدید. باید با تمین هماهنگ می‌کرد. می‌ترسید انقدر حجم دروغ‌هاشون زیاد بشه که یک جا گند همشون دربیاد. خودش هم نمی‌دونست داستان مسخره‌ای که سرهم کرده بود از کجا به ذهنش رسیده.

تردید در مورد گرایش؟ اگر می‌خواست صادق باشه تا همین لحظه اصلا ایده‌ای نداشت برادر بتاش ممکنه چه گرایشی داشته باشه. هیچ وقت درگیر یک رابطه جدی نشده بود و حتی بحثی درمورد اینکه اصلا زن‌ها رو ترجیح میده یا مردها بینشون پیش نیومده بود.

Dear memories Donde viven las historias. Descúbrelo ahora