_شیر؟
+همین طوری خوبه.
بدون هیچ حرف اضافهای با فاصله یک نفر از آلفا دورتر نشست و انگشتاشو دور ماگ گرم قهوه حلقه کرد. احساس میکرد جدیدا روزهاش بیش از حد طولانی شدن. همین امروز صبح درمورد حضانت مشترک با این مرد حرف زده بود و به فاصله چند ساعت دوباره کنارش نشسته بود. با این حال احساس میکرد از صبح تا الان چند سالی گذشته.+جیمین بهتره؟
سری به نشانه تایید تکون داد و جرعهای از قهوه شیرینش رو نوشید.
_مونی اذیتت نکرد؟
+اونقدر سرگرم بود که نمیتونست اذیتم کنه.
_بخاطر همین پرسیدم. وقتی هیجانش میره بالا غیر قابل کنترل میشه. با کسی دعواش نشد؟ دستشویی رفت؟لبخند کمرنگی روی لبهای آلفا نشست. والد بودن خیلی به جین عزیزش میومد.
+مشکلی نبود. نگران نباش.
البته امیدوار بود مشکلی نباشه. نامجون چیز زیادی از بچهداری نمیدونست. تنها چیزی که مراقبش بود این بود که زمین نخوره یا زخمی نشه. حتی ایدهای نداشت ممکنه در اثر خوردن اون همه تنقلات مختلف و شاید حتی نه چندان بهداشتی مریض بشه یا نه. حداقلش این بود که تلاشش رو کرده بود برای نصف روز پدر خوبی باشه._ممنونم. میتونستم به کس دیگهای زنگ بزنم. ساندول، جونمیون یا حتی چان. نمیدونم...اون لحظه تو تنها کسی بودی که به ذهنم رسید. حتی ازت نپرسیدم شرایطش رو داری یا نه.
+در هر صورت نباید انجامش میدادم؟
نگاه سوالی امگا نشون میداد توقع این رو نداشته.+خب به عهده گرفتن همه این چیزا...هیچ وقت وظیفه تو نبوده. هیچ بچهای خود به خود بوجود نمیاد و این یعنی هر دو نفر در برابرش مسئولیت دارن. منم باید بخشی از چیزی که تو چهار سال به تنهایی متقبل شدی به عهده بگیرم.
_کیم نامجون... هیچ وقت قرار نیست از یه مرد ایدهآل بودن فاصله بگیری؟
+فکر میکنی مرد ایدهآلی ام؟سوالی که باعث سکوتی نسبتا طولانی شد. از دید سوکجین، نامجون همیشه مرد ایدهآلی بود. مهربون، با درک و مسئولیتپذیر. ویژگیهای مهمی که برای انتخاب پارتنر ملاکهای کمرنگی نبودن. این آلفا میتونست هر کسی رو خوشبخت کنه.
+خوشحالم که رابطت با برادرت بهتر شده.
موضوع مورد علاقش نبود، اما از سکوت بهتر بود.
_اونجوری هم که فکر میکنی نیست.
+همین که از خونت نمیندازیش بیرون ینی از وقتی که باهم بودیم خیلی بهتر شدین.
_از وقتی که با هم بودیم حتی قیافه شهرم عوض شده.حمله صریح امگا باعث جا خوردن آلفا شد. جین عزیزش توی این سالها یاد گرفته بود چطور بیرحم باشه. با این حال حتی این تلخیها هم قلب دلتنگش رو قلقلک میداد. مرد بزرگتر ماگ خالی رو روی میز گذاشت و به دورترین نقطه از جفت سابقش خیره شد.
_به مونی چی گفتی؟ابروهای آلفا گره ریزی خوردن. خب اونا خیلی چیزا به هم گفته بودن. از سلیقه غذایی تا دمای آب مورد علاقه جین برای حمام کردن.
+درمورد چی؟
_اینجا موندنت.
بدون شک پیچوندن دخترش در این رابطه کار مورد علاقش نبود، اما با توجه به شناخت قبلی بعید میدونست جین بدون از کوره در رفتن مسئله رو جمع کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/314561791-288-k387382.jpg)
YOU ARE READING
Dear memories
Fanfiction"جین عزیزم، متاسفم. این یکی عاشقانه نیست." و هیچ تصوری نداری که بعد از این جمله چطور همه چیز اونقدر خاکستری شد که با یادآوری یادداشتهای رنگارنگت هم از خنثی بودن ناتمامش نجات پیدا نکرد. بعد از اون چیزی غیر خاطرات عزیزمون نموند تا ثابت کنه من هم ی...