Part 30

55 12 14
                                    

برای صدمین بار دستی به پالتوی کرم رنگش کشید و لبخند معروفش رو روی لبهاش نشوند. کاش حداقل تا این حد مضطرب نبود. آخرین باری که کسی رو اینطور دیده بود، نامجون دوره دبیرستان بود که می‌خواست مخ هیونگش رو بزنه. اینکه خودش در آستانه سی سالگی اینجوری باشه...خب، یه جوری بود.

گلوشو صاف کرد و قهوه‌‌ای که تازه گرفته بود جلوی امگای مورد علاقش گرفت. می‌تونست قسم بخوره حاضره تا آخر عمرش همه قهوه‌‌های دنیا رو بخره تا مدام این لبخند جادویی رو روی صورت بانمکش ببینه.

_بهت میاد هیونگ.
حقیقتا به عنوان کسی که کل شب گذشته بیدار مونده بود و مدت زیادی رو کنار یونگی بود، زیادی انرژی داشت. اگه خودش بود عمرا انقد حوصله درون خودش پیدا می‌کرد که بخواد بعد همچین روزی موهاشو رنگ کنه!
+اگه بگم بخاطر تو نیست دروغه.

زندگی هوسوک تا همین جاش هم مثل یه خواب عجیب بود. موقع انجام کاری که بیش از نیمی از زندگیش انجام داده بود عملا بلایی سر پاش اومده بود که هیچ رقمه انتظارش رو نداشت و به واسطه چیزی که می‌تونست براش پایان دنیا بنظر بیاد، کسی رو پیدا کرده بود که مدتها فکرش باعث انگیزه و آرامشش بود.

حالا بعد از تمام اینها توی محوطه بیمارستان کنارش نشسته بود و باهاش قهوه می‌خورد...بعد هم می‌شنید که موهاشو بخاطر اون رنگ کرده و لعنت بهش که اگر بیشتر ادامه می‌داد باعث می‌شد قبلش همونجا از سینه بیرون بزنه!

_بخاطر من؟
لبخند کمرنگی روی لبهای امگا نشست و دستی به موهای تازه رنگ شدش کشید.
+خب...قبلا هم رنگشون میکردم...
_قهوه‌ای روشن
اینبار واضح‌‌تر خندید.

+آره، قهوه‌ای روشن. اما جانگ هوسوک...تو آدم خاصی هستی. زیادی برای همه انرژی میذاری و وقتی خودت به اندازه کافی مشکل داری بازم وقتتو به مشکلات بقیه اختصاص میدی.

می‌تونست حدس بزنه که ذهن اون پسر هنوز درگیر اتفاق شب گذشتست. با اینکه نمی‌تونست نامجون و مادرش رو با هم تنها بذاره، نمی‌تونست به یونگی که تمام تنش از درد کرخت شده بود بی‌‌توجه باشه.
_هر کس دیگه‌‌ای هم باشه همین کارو میکنه.

+من هر روز اینجا آدمای زیادی رو میبینم. کسایی که حتی نمیتونن درست راه برن اما تنها به اینجا میان. نه اینکه کسی رو نداشته باشن...کسی که خودش رو در برابرشون مسئول بدونه یا حتی از سر محبت بخواد براشون کاری انجام بده ندارن. نمیگم اشتباه میکنن. مردم معمولا انقدر درگیر زندگی خودشونن که ترجیح بدن دردسر اضافه‌‌ای رو متقبل نشن. نه میشه کاملا بهشون حق داد و نه میشه ازشون خرده گرفت. تو علاوه بر زندگی معمول و مشکلاتی که ممکنه داشته باشی یه جورایی یه آدم معروف هم حساب میشی و قطعا پر مشغله‌‌تری. با این وجود تو هنوز داری به تمام افرادی که توی زندگیتن اهمیت میدی...پس نه! هر کس دیگه‌‌ای همین کارو نمیکنه.

Dear memories Where stories live. Discover now